حکایت کوتاه بدهکاری
چند نفر مومن در شهری بین كوفه و بصره به نام «واسط» از دکانی وسایل به نسیه برده بودند و به صاحب مغازه بدهكار بودند. مغازه دار هر وقت آنها را می دید با چهره ای بر افروخته و خشن از آنها مى خواست كه بدهكارى خود را بپردازند و با سخنان درشت ، حق خود را از آنها طلب می کرد، آنها از رفتار بد بقال ناراحت بودند، اما چون آهی در بساط نداشتند چاره اى جز صبر و تحمل نداشتند.
فرد دنیا دیده ای که شاهد حال و روز آنها بود، گفت : «وعده دادن نفس به غذا آسان تر از وعده دادن پول به بقال است.»
یعنى به شكم خود در مورد غذا وعده امروز و فردا بده، ولی خود را بدهكار بقال ننما، كه وعده به شكم آسان است و وعده به بقال سخت مى باشد.
نتیجه گیری حکایت
انسان تا می تواند باید از بدهکار بودن دور باشد. اگر وسیله ای که می خواهیم بخریم ضروری نیست و خریدن آن باعث مقروض بودن ما خواهد شد، باید انتخاب معقولی داشته باشیم تا زیر بار منت و شماتت دیگران نباشیم.