بیكاری و اشتغال
جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید: استخدام دارید؟
یارو گفت مدرک چی داری؟
گفت: دیپلم.
یارو گفت: یه کاری برات دارم، حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت: ما اینجا میمون نداریم میتونی تا میمون برامون میاد بری توی پوست میمون و تو قفس نقش میمون بازی كنی.
چند روزی گذشت. یه روز جمعه که شلوغ شده بود، پسره توی قفس پشتک وارو میزد. از میله ها بالا پایین می رفت. جوگیر شد زیادی رفت بالای درخت. از اون طرف افتاد تو قفس شیر.
داد زد کمک.
شیره دستشو گذاشت رو دهنش و گفت: آبرو ریزی نکن من لیسانس دارم.
جواد دنبال کار : از این کارا برای من سراغ ندارین؟
یه بنده خدا : اینایی که اینجوری کوبنده نظر میزارن درک نمیکنم خودتو جررر نده داستانه ع
لطفا بی احترامی نکنید : خیلی خوب بود خیلی خنده دار اکی بود
ساناز : عالیه
طاها : بامزه بود
ارباب رجوع : عالی ، خیلی با معنی بود .
ی روانی : آبرو...؟؟؟؟
مگه ی همچین شخصی که برای دریافت حقوقی نسبتا ناچیز حاضره غرورشو بذاره و نقش یه حیوووونو ایفا کنه آبروش واسش مهمه ؟؟؟ ی انسان حتی اگه از ناداری حاضر به انجام شستن توالت بشه صرفا خییییییلی بهتره تا در نقش ی حیوان قرار بگیره
رادبین : نقش حیوان بیگناهو بازی کردن از دزدی کردن و مواد فروختنو هزار کثافت کاری بهتره از کجا میدونی از یه میمون پیش خدا عزیز تری
ناشناس : داستانه عزیز.
Warm book : هه هه خیلی بامزه بود