تلفن و طلاق
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم می تونید همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید.
حالا زن با دختر 16 ساله اش در خانه بود و مرد شب را در شرکتی که مدیر عاملش بود، گذراند.
وقتی فکر کرد باورش شد که به زنش خیلی ظلم کرده، به همین خاطر تلفن را برداشت و شماره منزل را گرفت، یک بار، دو بار... ده بار گرفت.
تلفن زنگ می خورد اما کسی گوشی را بر نمی داشت. مرد عصبی شد: لابد شماره منو دیده که گوشی را بر نمی دارد... به درک.
زن اما... لحظه ای چشم از تلفن بر نداشت و دعا می کرد که مردش تلفن بزند، اما صدای زنگ تلفن در نیامد، او خبر نداشت که دخترش از دست مزاحمان تلفنی، دو شاخه را از پریز کشیده!
M : ای بابا چرا اینجوری شد
Nsns : منتظر بودم یکیشون ایموجی تو تلگرام واسه اونیکی بفرسته
ماجد : هیچ چیزی جای ملاقات حضوری رو نمیگیره
فرزانه76 : اگه هم جواب تلفن میداد فقط زمان طلاقشون به تعویق می افتاد
سحر : خوب بود
سمانه : طلاق نگرفتن فرداش تو دادگاه مرده گفت تلفن کرده زنه هم گفت زنگ نخورد اصلا با خوبی و خوشی حل شد
امیر : عالی
پریا : میدونید این نشون میده که برنامه ریزی ها برای اینده هیچ وقت درست از اب در نمیاد همیشه یه صد هست که شاید ناچیز باشه ولی وجودش خیلی مهمه
علی : وقتی دوشاخه رو بکشی تلفن بوق ازاد نمیزنه
اورمزد : بنظر من که درسته
مریم : چرااتفاقا میزنه
النا : وایییییییی خیلی ماجرای تلخی بود