یوتاب گلچینی از بهترین ها

تو آدم نمیشی

روزی روزگاری پادشاهی به وزیرش می گوید که: ای وزیر من زمانی که جوان بودم پدرم همیشه به من می گفت "تو آدم نمیشی". خیلی دوست داشتم تا بتوانم نظرش را عوض کنم.
وزیر می گوید: قربان شما هم اکنون یک پادشاه هستید. به نظرم شرایطی فراهم آورید که پدرتان شما را ببیند، آنگاه نظرش تغییر خواهد کرد.

بنابر حرف وزیر، پادشاه دستور می دهد که شرایط سفر را به روستایی که پادشاه در آنجا بدنیا آمده بود فراهم کنند تا پدرش که هنوز در خانه ی قدیمی خودش در آن روستا زندگی می کرد او را ببیند.
پادشاه با تمام عظمت خود به همراه وزیران و سربازان و همراهان سوار بر اسب زیبا و با وقار خود به روستا می روند. سپس دستور می دهد تا سربازان پدرش را از خانه اش گرفته و به میدان روستا بیاورند.

همه ی اهالی روستا در حال تکریم و تعظیم به پادشاه بودند اما زمانی که پدر پادشاه به میدان می آید خیلی آرام و ساده در مقابل پادشاه که بر اسب سوار بود می ایستد.
پادشاه می گوید که: ای پدر ببین من پسرت هستم. همان کسی که می گفتی آدم نمی شود. ببین که من هم اکنون پادشاه این مملکت هستم و همه از من فرمان می برند. حال چه می گویی؟
پیرمرد نگاهی به روی پسرش می اندازد و می گوید: من هنوز سر حرف هستم. تو آدم نمیشی.

من هرگز نگفتم تو پادشاه نمیشی، گفتم تو آدم نمیشی. تو اگر آدم بودی به جای اینکه سرباز بفرستی دنبال من خودت می آمدی در خانه را می زدی و من در را برایت باز می کردم. اگر تو آدم بودی حال که من آمده ام به احترام من که پدرت هستم از اسب پیاده میشدی.
نه، من از نظرم بر نمی گردم. تو آدم نمیشی.

13 دیدگاه

محسن : پدری با پسرش گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمده از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر

پاسخ
لینک۲۷ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۰:۳۶:۰۹

Dark : ایموشنال دمیج

پاسخ
لینک۱۱ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۸:۱۸:۳۶

شاه : بیست

پاسخ
لینک۷ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۰۴:۵۵:۱۳

امیر مهدی بندگان : عالی

پاسخ
لینک۹ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۲۵:۱۲

ماهان : عالی و بسیار اموزنده!

پاسخ
لینک۱۹ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۵۴:۱۴

پارمیس : خیلی خیلی عالی بود

پاسخ
لینک۱۴ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۵۶:۵۵

الهام : واقعا فرزندهای قدر نشناس بسیار نفرت انگیزن
به امید روزی که مادرم ازم به خوبی یاد کنه
الهی آمین

پاسخ
لینک۱۴ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۱:۰۸

خواستن توانستن است : انشالله همه ی مادران از فرزندان خود به خوبی یاد کنند
الهی آمین

پاسخ
لینک۹ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۱۸:۴۱

رضا : خیلی عالی باباش بهش جواب داده

پاسخ
لینک۲۴ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۵۲:۵۱

sani : جالبه !!!

پاسخ
لینک۲ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۵۴:۴۴

آناهیتا : خیلی خوب و جالب بود .خوشم امد

پاسخ
لینک۵ شهریور ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۰۷:۵۳
ادامه