تور تفریحی پیر زن ها
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیر زنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد.
راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیر زن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید: چرا خودتان بادامها را نمىخورید؟
پیر زن گفت: چون ما دندان نداریم.
راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آنها را خریدهاید؟
پیر زن گفت: ما شکلات دور بادامها را خیلى دوست داریم.
دنیا : داستانی درباره کنجکاوی گمان بده و غیبت میخوام
Pariya : من جای راننده بودم پیرزن ها رو پیاده می کردم بعد می رفتم بيمارستان ۳ بار دهنم رو،معدم و... رو شستشو میدادم
فریبا هراتی : :))))))))
علیرضا : من. جای راننده بودم در جا.ماشیبن میبردم ته دره
جواد حالش بد شده : حالم بد شد.
غ : جالب بود
Alya : این داستان خوب نیست چون من پیامشو می خوام
فریبا هراتی : پیامش اینه که یه کمی بخندی! طنزه اینقدر جدی هر چیزی را پیگیری نکنید.
سعید : جالب بود...
Warm books : اون بادوما بادوم معمولی نبودن.بادامهای آغشته به عصاره دهان بودن ههههههههه
نیما بیات : عالی بود