خونه رو ابرا
زن به دسته ابری که بالای سرش در حرکت بود نگاه کرد.
آهی کشید و گفت: یادته بهم گفتی یه خونه رو ابرا برام می سازی؟
مرد سنگ ریزی داخل آب دریاچه پرتاب کرد و گفت: یادم نیست.
زن نیشخندی زد و گفت: تو خیلی وقته همه چیزو فراموش کردی!
مرد سنگ دیگری پرت کرد و گفت: تو چیزی گفتی؟
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.