یوتاب گلچینی از بهترین ها

دندان ها

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبخ هستند.

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو برویش نشست.
یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید.

همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد، مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خود بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت: همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟
پیرزن جواب داد: بفرمایید.
- چرا شما چیزی نمی خورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی هستید؟
پیرزن جواب داد: منتظر دندان هـــا.

7 دیدگاه

ارزو : ببین خیلی جالب و فان بود واقعا

پاسخ
لینک۲۹ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۲۷:۱۲

لیلا : مرسی
خیلی طنز خوبی بود و خندیدم.
جالب بود و اصلا فکر نمی کردم آخرش اینجوری تموم بشه.

پاسخ
لینک۲۹ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۱۶:۱۲

ثنا : باحال بود

پاسخ
لینک۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۵۳:۵۵

هرکی : بیشتر خنده دار بود تا اموزنده

پاسخ
لینک۲۳ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۴۹:۲۰
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : بله این طنز بود.

پاسخ
لینک۲۴ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۵۳:۳۳

هانا عزیز : منم مواظب دندونام هستم تا بی دندون نشم بای بای.

پاسخ
لینک۱۳ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۰۱:۲۶:۵۴

حالا _ چی کار داری ؟ : چه برداشت عجیبی

پاسخ
لینک۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۴۸:۴۳

Warm books : برداشت هر کس از هر چیز متفاوت است ولی سعی کنیم درک مطلب داشته باشیم .مفهوم این داستان این است که زود قضاوت نکنیم

پاسخ
لینک۱۳ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۰۱:۲۳:۱۹

من : زیاد جالب نبود قبلی ها بهتر بودن

پاسخ
لینک۵ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۲۳:۵۲:۲۸