عشق لیلی و عشق خدا
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین سجاده اش عبور کرد.
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هی!!! چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟
مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟
طاها : خوب آدم کرد مرد رو
نادی : عزیز دلم چقد قشنگ بودـ.. دم مجنون گرم