عطر مردانه
گرسنه ام بود.
گوشه ی اتاق نشسته بودم و به قاب عکس پدر روی طاقچه ی خالی نگاه می کردم.
دو روز بود چیزی نخورده بودم.
مادر آن طرف اتاق پاهایش را در بغل گرفته بود و فکر می کرد.
یکدفعه بلند شد چادرش را سر کرد و بدون هیچ حرفی رفت.
شب شده بود.
مادر برگشت.
غذا خریده بود.
خوشحال شدم.
به طرفش رفتم.
بوی تند عطر مردانه می داد.
دانیال : پارمیدا عزیز یعنی رفته داده پول بگیره
پارمیدا : من نفهمیدم جریان رو
فریبا هراتی : متاسفانه او برای امرار معاش به روابط غیر اخلاقی رو آورد.