فداکاری زن
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند.
طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت.
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم.
من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم.
در این لحظه مردان از فداکاری زن، سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند.
00000 : وای خدایا عجب زن کلکی بوده وقتی دست بزنن میوفتن دیگه
نکته اخلافی نداش