فرزند با سواد چوپان
چوپانی را فرزندی بود زیرک و کاردان و این پسر کمک پدر همی کرد در (احصاء) شمارش و آمارگیری از گوسفندان. چنان چه هر غروب پسر گوسفندان را همی شمرده و چند و چون کار به پدر گزارش همی داده تا پدر به نتیجه همی رساند.
تا اینکه پسر بزرگ شد و به دنبال کسب مدرک راهی شهر شد؛ بعد از چند سال تلاش و کوشش و جد و جهد بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت. پدر در کمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او کمک کند؛ فرزند هم با تمام اشتیاق قبول کرد.
گوسفندان وارد آغل شدند اما گویی کار پسر به انجام نرسیده بود چون معلوم بود که هنوز نتوانسته آن ها را بشمرد. به همین دلیل از پدر خواهش کرد که بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل کند؛ ولی مثل این که ... پسر نتوانست برای بار دو م و... بار ... هم موفق شود و نصف شب شد.
پدر که تا آن موقع حوصله کرده و چیزی نگفته بود از کوره در رفت و با عصبانیت از پسر ش پرسید: قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل می دادی، اما الان تا نصف شب هم از عهده این کار بر نیامده ای؟ علت چیست؟
پسر گفت: قبلاً که با سواد نبودم و ضرب و تفسیم و توان نمی دانستم کله گوسفندان را می شمردم اما الان با سواد شده ام، پای گوسفندان را می شمرم و تقسیم بر 4 می کنم ولی نمی دانم چرا جور در نمی آید.
نتیجه!
گاهی انسان به علت داشتن یک سری اطلاعات سطحی فکر می کند که با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آن هارا به گونه ای پیچیده و در هم کند اما دوستان عزیز همیشه به یاد داشته باشیم که هر سوال جواب آسانی دارد و نیازی نیست آن را عجیب و غریب تر کنیم. چون شما بار ها تجربه کرده اید که جواب سوالات بعد از حل آن ها چه قدر آسان بوده است.
پس یادمان باشد علم و سواد قدمی است رو به جلو، نه پیچیده کردن دانسته های قبلی!
زرنگ و باهوش دختر زرنگ : سلام خیلی داستان زیبا و علمی بود متشکرم
الهه : عالی بود
ناشناس : باید تعداد گوسفند هاره میدید و بعد پاهایشان تازه تغسیم میکرد اگر دو گوسفند بودنند باید تقسیم ٨ میکرد
ابوالفضل : نابغه جان اگر دوتا گوسفند چهار تا پا داشته باشن میشه هشتا پا خب ؟ هشت تقسیم بر هشت میشه یک :) توخو از اونم بدتری
زرنگ و باهوش دختر زرنگ : درسته
مرد بارانی : عاقبت مدرسه های ایران
فکر کنم ریاضی از کلاس یک تا الان فقط با تبصره اومدی بالا
خدا عاقبت ایران و به خیر کنه
Fatemeh : خب اشکالش چیه؟
بهزاد : آره درسته
جان جانان : زیبا بود