مادر دروغگو
پسر هشت سالهای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.
پدر با تعجب پرسید: چطور؟
پسر گفت: قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت میکرم، مادرم میگفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست؛ اما من به شیطنت ادامه میدادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا میکرد و به من غذا میداد. ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم میگوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمیدهد و الان یک روز است که من گرسنهام.
ثخ۲خص : خخخ
صادق : عالی
صادق : عالی بود
پریا : بچه خنگ نبود فقط بچه بود
زینب برزگر : سلام بچه خیلی باهوش بود ولی بازم بچه بود خوب از بد تشخیص نمیده
منم جای اون بچه بودم همین حرف رو میزن
م
آرش : وقعا مامان منم میگه اگه شیطنت کنی فلان کار انجام نمیدم برات ولی بعد انجام میده مامانا همین اند دیگه لنگه ندارن قدرشون بدونین
؟؟ : بسیار زیبا
عشق همتون : خیلی جالب بود واقعا جالب بود ولی بچه خنگ بود
eliya15 : جالب بود
مهسا : بسیار داستان جالبی بود
مبینا : بسیار عالی