میرم خونه ی بابام
زن جیغ کشید: دیگه یک دقیقه هم نمی تونم تحملت کنم.
همانطور که به طرف در خروجی می رفت، داد می زد: میرم خونه ی بابام و حق نداری کسی را بفرستی دنبالم.
با عجله که کفش هایش را بلند کرد، ناخواسته چشمش به تیتر درشت روزنامه افتاد: 27 دختر آماده ی ازدواج در برابر یک پسر.
با صدای ملایم تری گفت: اگر کسی را هم فرستادی، فرستادی.
لایلا : خوب بود زیاد تاثیر گذار نبود
آرش : منظور رو نفهمیدم
فریبا هراتی : منظور او این است که نگذار بروم خونه ی پدرم!! با دست پس می زند با پا پیش می کشد!