نیمرو
زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود، درد دل نزد مادر شوهرش برد.
او که زن دانایی بود، گفت من شب برای صرف شام به خانه شما میام ولی شام درست نکن!!
مرد وقتی به خانه آمد، از اینکه همسرش تدارکی ندیده، عصبانی شد ولی مادرش گفت: من امشب هوس نیمرو های تو را کردم و با خود، تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم.
پسر دید که مادرش تخم مرغ ها را رنگ کرده و با تعجب مشغول درست کردن نیمرو شده و به مادرش گفت: مادر، چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی؟
مادر گفت: زیبا هستن؟
پسر گفت: آری..
مادر گفت: داخلشان چطور است؟
پسرگفت: همه مثل هم.
مادر گفت: پسرم، زن نیز همین طور است. هرکدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است. پس وقتی همه مثل همند، چرا خود و همسرت را آزار می دهی؟! قدر داشته هایت را بدان و خود را درگیر دیگران نکن!!
ناگهان یکی از تخم مرغ ها دو زرده درآمد و گند زد به پند حکیمانه ما!!!!
: فقط اون آخرش