پایان نامه خرگوش
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانهی خود با جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار میکنی؟
خرگوش: دارم پایاننامه مینویسم.
روباه: جالبه، حالا موضوع پایاننامهات چی هست؟
خرگوش: من در مورد این که یک خرگوش چطور میتونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب مینویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی میدونه که خرگوشها، روباه نمیخورند.
خرگوش: مطمئن باش که میتونند، من میتونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و به شدت به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد.
گرگ: خرگوش این چیه داری مینویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایاننامهام که یک خرگوش چطور میتونه یک گرگ رو بخوره، کار میکنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مسالهای نیست، میخواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره.
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوانهای روباه و در گوشهای دیگر موها و استخوانهای گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.
نمی خوام بگم : عالی
پریا : این داستان زیاد ربطی به کوچیکو بزرگی نداره
خرگوش که واقعا اونارو نخورده خرگوش فقط فرصت طلب بوده
یه فرست عالی داشته تا برای خرگوش ها چهره جدیدی بسازه همچیز ما به طرز تفکر اطرافیانمون ربط داره ما همیشه نمیتونیم با واقعیت به اون چیزی که میخوایم برسیم ولی میتونیم با یه دروغ بهش برسیم مهم نیست چطور مهم اینه بهش برسیم
امیرحسین : با حال بود
عتان : هخه
فاطمه کاظم زاده : سلام چگونه میتونیم در این مورد نقاشی بکشیم
باران : آخرش چه مسخره تمام شد
: بی مزه بود ☹️☹️☹️☹️☹️
یگانه : من این داستان را دوست ندارم
سهیل : بله درسته
بعضی ها کوچکند ولی زیرک
بعضی ها بزرگند ولی نادان
لیندا : صحیح