پشت میله ها
سر پیچ از هم جدا شدند.
یکی زندانی بود، دیگری زندانبان.
زندانی دوره محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دوره خدمتش را.
چمدان هایشان پر از گذشته بود، حوله کهنه، ریش تراش زنگ زده، آینه جیبی و...
آنها سرنوشت مشترکی داشتند.
هر دو خاطرات خود را پشت میله ها گذاشته بودند.
و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آنها یکسان می بارید....
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.