کینه
کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت.
زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شب ها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد.
پیرمرد کینه روباه را به دل گرفت.
بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد.
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد!!!
روباه شعله ور در مزرعه به اینطرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش!!
در این تعقیب و گریز، گندمزار پیرمرد به خاکستر تبدیل شد!!!.
نتیجه داستان:
وقتی کینه به دل بگیریم و در پی انتقام باشیم، این نکتۀ مهم را هم باید بدانیم که آتش این انتقامی را که به دل گرفته ایم، دامن خودمان را هم خواهد گرفت.
پس بهتر است... ببخشیم و بگذریم ...
یحیی : خوب بود .
شایان : خوب بود ولی کاش بیشتر بود
محمد یوسف علی : سلام بیشتر مثل داستانهای بوی کینه می خواهم وسخنرانی ها جالب