گناه کبیره
راهبي در نزديکي معبد زندگي مي کرد. در خانه روبرويش، يک روسپي اقامت داشت!
راهب که مي ديد مردان زيادي به آن خانه رفت و آمد دارند، تصميم گرفت با روسپی صحبت کند.
- زن را سرزنش کرد: تو بسيار گناهکاري! روز و شب به خدا بي احترامي مي کني. چرا دست از اين کار و گناه کبیره نمي کشي؟ چرا کمي به زندگي بعد از مرگت فکر نمي کني …؟!
زن به شدت از گفته هاي راهب شرمنده شد و از صميم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست و همچنين از خدا خواست که راه تازه اي براي امرار معاش به او نشان بدهد. اما راه ديگري براي امرار معاش پيدا نكرد ....
بعد از يک هفته گرسنگي، دوباره به روسپيگري پرداخت. اما هر بار که خود را به بيگانه اي تسليم مي کرد، از درگاه خدا آمرزش مي خواست .....
راهب که از بي تفاوتي زن نسبت به اندرز او خشمگين شده بود، فکر کرد: از حالا تا روز مرگ اين گناهکار، مي شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند !!!
و از آن روز کار ديگري نکرد جز اين که زندگي آن روسپي را زير نظر بگيرد. هر مردي که وارد خانه مي شد، راهب ريگي را در ظرفی می ریخت و ریگی را بر ريگ هاي ديگر مي گذاشت ...مدتي گذشت ...
راهب دوباره روسپي را صدا زد و گفت: اين کوه سنگ را مي بيني؟ هر کدام از اين سنگها نماينده يکي از گناهان کبيره اي است که انجام داده اي. آن هم بعد از هشدار من! دوباره مي گويم: مراقب اعمالت باش!
زن به لرزه افتاد. فهميد گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت. اشک پشيماني ريخت و دعا کرد: پروردگارا کي رحمت تو مرا از اين زندگي مشقت بار آزاد مي کند؟
خداوند دعايش را پذيرفت. همان روز، فرشته ي مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته به دستور خدا، از خيابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد ...
روح روسپي، بي درنگ به بهشت رفت. اما شياطين، روح راهب را به دوزخ بردند!!
در راه، راهب ديد که بر روسپي چه گذشته و شِکوه کرد: خدايا، اين عدالت توست؟ من که تمام زندگي ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام، به دوزخ مي روم و آن روسپي که فقط گناه کرده، به بهشت مي رود؟!
يکي از فرشته ها پاسخ داد: " تصميمات خداوند همواره عادلانه است .. تو فکر مي کردي که عشق خدا فقط يعني فضولي در رفتار ديگران و اینکه برای رفتار آنها به قضاوت بنشینی!!
هنگامي که تو قلبت را سرشار از گناه فضولي مي کردي، اين زن روز و شب دعا مي کرد. روح او پس از گريستن، چنان سبک مي شد که توانستيم او را تا بهشت بالا ببريم. اما آن ريگ ها چنان روح تو را سنگين کرده بودند که نتوانستيم تو را بالا ببريم !!!
نتیجه داستان
برخی از ما چنان خود را بی گناه و پاک می دانیم که در مقابل هر کلام یا عملی که به نظرمان خلاف شرع بیاید، به دیگران تهمت کفر می زنیم! بهتر است هرگز دیگران را قضاوت نکنیم و فقط سعی کنیم تا اگر کاری از دستمان برای رضای خدا بر می آید، در جهت فرااهم کردن امکانات رفاه برای همنوعانمان تلاش کنیم تا ریشه فقر کنده شود.
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.