گوشی همراه
گوشی تلفن همراه روی نیمكت پارك، برای چندمین بار زنگ خورد.
« مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه ... »
زن جوانی كه از آنجا رد می شد، گوشی را برداشت و با تردید پاسخ داد: الو؟
بلافاصله صدایی عصبانی از آن طرف خط گفت: ببین عوضی، من با تو كاری ندارم تو هم یه لَكّاتهای مثل قبلیها، گوشی رو بده به خودِ بیشرفش!
ببخشید خانوم من ...
نمی خواد زر مفت بزنی، می خوای بگی نمی دونستی زن داره؟
ولی خانوم من این گوشی رو همین الان پیدا ...
نزار دهنم واشه، نزار فحش بدم بی پدر ...
شما تا همین حالاشم كلی فحش دادین.
ببین من كه می دونم اونجاست؛ بهش بگو من امروز میرم شركت آبروشو می برم. فكرنكنه پابند بچه میشم؟ تو هم آبجی خانوم خر نشو، من كه زنش بودم اینه وضعم، وای به حال تو كه صیغه شی!
تماس قطع شد. زن جوان با تعجب گوشی رنگ و رو رفته را برانداز كرد و آن را دوباره روی نیمكت گذاشت و به راه خود ادامه داد.
چند لحظه بعد دوباره تلفن همرا زنگ خورد: مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه ...
کاملیا راد : داستان جالبی بود متشکرم
ناشناس : خوب بود
Kosar : این داستان مفهومش خوب مشخص نبود
زهرا امینی : داستان خوبی بود خوشم اومد ولی یه بعدی داشت این که اون خانم نباید انقدر حرف بد میزد☹️
44444444444444 : خوب
اشکان : جالب بود
فاطی : جالب بود
مصطفی : هدف از این داستان چی بود؟؟
فریبا هراتی : این داستان به مردم یاد می ده که زود قضاوت بیجا نسبت به شریک زندگیشون نکنن و هر چیزیو به خیانت ربط ندن.
آزاد : چه جالب