لقمه گلوگیر
در زمانهای بسیار قدیم، مردی به اسم ابوعبدالله حارثابناسد محاسبی بصری در سال ۱۶۵ هجری قمری، دربصره دیده به جهان گشود. وی از همان دوران کودکی به تحصیل علم پرداخت وبه پس از سالها به یکی از بزرگترین علما و اندیشمندان شهر بغداد تبدیل شد.
حارث محاسبی مردی بسیار دیندار و سختکوشی بود و در خاطرات خود ذکر کرده است که به مدت ۴۰ سال هر روز به صورت دوزانو پشت به دیوار نشسته است. یکی از نزدیکانش از او میپرسد: یا شیخ؛ به چه دلیلی این همه سختی و رنج به خود میدهی؟ وی لبخندی به او میزند و میگوید: من بندهای سراپا تقصیرم و از خدای خود خجالت میکشم که در محضر ایشان پایم را دراز کنم. حارث مردی منظم و حسابگر بود. به همین خاطر به او لقب محاسبی دادند.
یک روز حارث محاسبی پیش یکی از بزرگان دین به نام جنید بغدادی که در مسجد مشغول عبادت بود، رفت. هنگامی که وارد مسجد شد، جنید نگاهی به وی انداخت و متوجه شد که مدتی است که حارث از گرسنگی زجر میکشد. بعد به حارث گفت که اگر اجازه بدهی من به خانهام میروم و غذای خوشمزهای برایت میآورم تا نوش جان کنی. حارس که مدتها بود غذای خوب و کافی نخورده بود پیشنهاد جنید را قبول کرد.
سپس جنید به خانهاش رفت و کمی از غذایی که شب گذشته از مجلس عروسی برایش آورده بودند را گرم کرد و نزد حارث بازگشت. حارث با دیدن غذا بلافاصله مشغول خوردن شد و همین که خواست اولین لقمه را وارد دهانش کند، انگشت دست راستش کشیده شد و به سختی توانست لقمه را داخل دهانش قرار دهد. ناگهان لقمهی غذا در گلویش گیر کرد و پایین نرفت. مجبور شد لقمه را از دهان خارج کند.
بعد از جنید تشکر کرد و گفت که میل به غذا ندارم و اگر اجازه بدهید زحمت را کم کنم. جنید از حارث پرسید که چرا آن غذا را نخوردی؟! حارث گفت: این غذا را از کجا تهیه کردید؟ جنید هم پاسخ داد که این غذا را دیشب از مجلس عروسی یکی ازاقوام برایم آوردهاند. ایرادش کجاست؟
حارث محاسبی گفت: از آنجا که پروردگار به من ارادت و محبت دارند، غذای مشکوک و مسئلهدار در گلویم گیر میکند و پایین نمیرود. سپس خداحاظی کرد و به خانهاش برگشت و شکر خداوند را به جایآورد.
فردای آن روز جنید بغدادی حارث را برای ناهار به خانهاش دعوت کرد و به او تکهای نان خشک داد. حارث هم آن نان را با لذت میل کرد و گفت: این غذای درویشان است. زیرا که پر از مهر و زیبایی خداوند درونش وجود دارد. بعد آن روز را ساعتها در کنار هم به گفت و گو پرداختند. حارث محاسبی در سال ۲۴۳ هجری قمری در بغداد دار فانی را وداع گفت.
از آن دوران به بعد این داستان به صورت ضربالمثل درآمد. منظور از لقمه گلوگیر مال و ثروتی است که حلال و حرام بودن آن معلوم نیست!
- برچسب ها :
- ریشه ضرب المثل ها