گنج قارون دارد
در داستانهای تاریخی آمده است که حضرت موسی پسر عمویی داشت که نامش قارون بود که در زبان به عبری به او قاروج میگفتند. چهرهای زیبا داشت و مردی دیندار بود. وی سالها مال و ثروت برای خودش جمع کرد، به طوری که تعداد ۴۰ شتر کلیدهای خزانههایش را حمل میکردند.
قارون بهخاطر ثروت زیاد به خود میبالید و غرور سرتاپای وجودش را فرا گرفت. او از یاد خدا غاقل شد و حتی سکهای در راه خداوند خرج نمیکرد و بسیار حسود و بخیل بود. بزرگ مردان قوم بنی اسرائیل همیشه به او میگفتند به مال و ثروتت نناز. پروردگار افرادی را که عاشق مال دنیا باشند به حال خود رها کرده و از رحمت و محبت خود دور میکند. کمی از اموالت را خرج فقرا کن و در راه خدا صدقه بده، ولی گوش قارون به این نصیحتها بدهکار نبود و میگفت این ثروت حاصل دسترنج خودم است و به کسی نمیدهم.
یک روز قارون لباس بسیار زیبایی بر تن کرد و سوار بر اسبش شد و نزد قوم بنی اسرائیل رفت تا خودی نشان دهد و ثروت و قدرتش را به رخ آنها بکشد. مردمی که چشمشان به پول و ثروت قارون بود با دیدن او زیر لب گفتند ای کاش ما هم مثل قارون قدرتمند و بینیاز بودیم. عارفان و بزرگان قوم بنی اسرائیل هنگامی که سخنان این افراد را شنیدند به آنها گفتند: افسوس بر شما که به جای دوستی و عبادت خداوند که بهترین ثروت است، چشم به مال دنیا اندوختهاید که روزی نابود میشود و شما پس از مرگ جز اعمالتان چیزی نمیتوانید با خود به جهان آخرت ببرید.
روزی حضرت موسی (ع) به قارون گفت باید زکات مالت را پرداخت کنی. اما قارون به خواستهی حضرت توجهی نکرد و با خود گفت کاری میکنم که موسی نزد همه آبرویش برود. سپس به تعدادی از ارازل قوم بنی اسرائیل دستور داد زن بدکارهای پیدا کنند و به او بگویند هنگامی که موسی نزد بزرگان و مردم سخنرانی کرد به او تهمت زنا بزند و آبرویش را ببرد. اگر کارش را درست انجام داد به او مقداری طلا و جواهر بدهید. طبق فرمان قارون آن زن را پیدا کردند و نقشه را برایش توضیح دادند. زن بدکاره هم پذیرفت.
فردای آن روز موسی در جمعی از اشراف و بزرگان قم بنی اسرائیل حضور پیدا کرد. قارون هم به آن مجلس وارد شد و به موسی گفت: زناکار طبق قانون تورات باید سنگسار کرد. آیا شما با این مجازات موافق هستید؟ حضرت موسی (ع) پاسخ دادند: من کاملا موافقم. بعد قارون لبخندی زد و گفت: من شواهدی دارم مبنی بر اینکه شما با زنی نامحرم زنا کردهاید و مستحق سنگسار هستید.
مردمی که در آن جلسه بودند بسیار متعجب شدند و حضرت موسی (ع) رو به آسمان کرد و از خداوند خواست تا آبرویش را حفظ کند. بعد فرمودند آن زن را بیاورید. هنگامی که آن زن آمد، او را قسم داد که حقیقت را در مقابل همهی مردم بگوید. کلام حضرت طوری بر جان و روح آن زن نشست که ناخودآگاه گفت: حضرت موسی هیچ زنایی با من انجام نداده است و در حقیقت قارون این نقشه را کشید و به من قول داد که اگر به اینجا بیایم و موسی را بیآبرو کنم طلا و جواهر به من میدهد. حضرت موسی فرستادهی خداوند است و من همین جا از خداوند میخواهم که مرا به خاطر کاری که قرار بود انجام دهم، ببخشد.
موسی از شنیدن حقیقت خیلی عصبانی و ناراحت شد و از خداوند خواست تا عذابش را بر قارون نازل کند. ناگهان فرشتهی وی نازل شد و به حضرت فرمود: یا موسی؛ پروردگار این اجازه را به تو میدهد که از زمین استفاده کنی و قارون را عذابش دهی.
حضرت بسیار خشنود شد و به حاضران فرمود: من اجازه دارم قارون را مجازات کنم. هر کس که از او پیروی میکند در کنارش باشد و کسانی هم که از وی پیروی نمیکنند از او دور شوند.
قوم بنی اسرائیل بلافاصله از قارون دور شدند و فقط دو نفر در کنار قارون ایستادند. بعد موسی نزدیک قارون رفت و گفت: «ای زمین قارون را در خود فرو ببر»، ناگهان زمین شکاف خورد و قارون لبخندی زد و گفت باز هم سحر و جادو میکنی؟! بعد دوباره حضرت به زمین امر کرد که قارون را ببلعد. در همان لحظه قارون متوجه شد که سحری در کار نیست و از موسی خواست تا کمکش کند، اما دیگر دیر شده بود و قارون با تمام ثروتش به داخل زمین رفت و زمین دوباره بهم چسبید.
از آن زمان به بعد این داستان به صورت ضربالمثل در میان مردم رواج پیدا کرد. گنج قارون اشاره به افرادی دارد که به دنبال مال دنیا هستند و در راه خداوند انفاق نمیکنند.
- برچسب ها :
- ریشه ضرب المثل ها
- حضرت موسی
- قارون