اسم های عربی - حرف آ
آتنا : (دخترانه) 1- از واژههای قرآنی در سوره بقره، آلعمران و کهف به معنای عطا کن به ما، ببخش به ما؛ 2- (اَعلام) (در یونان باستان) آتنا رب النوع یونانی مظهر اندیشه، هنرها، دانشها و صنعت، دختر زئوس و الههای است که اسم خود را به شهر «آتن» داده.
آتیه : (دخترانه) (مؤنث آتی) 1- آینده، زمان آینده؛ 2- (به مجاز) وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب.
آسیه : (دخترانه) (مؤنث أسِیَ، أسَیً) 1- اندوهگین؛ 2- استوانه، ستون؛ 3- (اَعلام) نام زن فرعون [رامسس دوم 1304- 1237 پیش از میلاد] معاصر با موسی(ع) که در روایات اسلامی زنی صالح و متقی و نیکوکار معرفی شده است، و به حضرت موسی(ع) ایمان آورد.
آصف : (پسرانه) (عربی از عبری) (اَعلام) 1) آصف [ابن برخیا]، نام دبیر یا وزیر حضرت سلیمان نبی(ع) که در قرآن کریم ذکر آن رفته است؛ 2) (در قدیم) عنوان و لقبی بوده برای وزیران.
آصفه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (آصف + ه (پسوند نسبت))، منسوب به آصف، ه آصف.
آفاق : (دخترانه) 1- جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانههای آسمان، اطراف؛ 2- (به مجاز) عالم ظاهر، جهان ماده؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) جهانیان، همه ی مردم جهان.
آلاء : (دخترانه) 1- نعمتها، نیکیها، نیکوییها؛ 2- از واژههای قرآنی.
آمال : (دخترانه) جمع امل، امیدها، آرزوها.
آمنه : (دخترانه) (مؤنث آمن) 1- ایمن و بیخوف، در امن و امان؛ 2- (اَعلام) [حدود 46 پیش از هجرت] دختر وهب ابن عبد مناف ابن زهره و مادر پیامبر اسلام(ص).
آمین : (پسرانه) (معرب از عبری) 1- (در حالت شبه جمله) برآور، بپذیر، اجابت کن؛ 2- از نامهای خداوند جل شأنه. [معمولاً پس از دعا بر زبان می آورند]؛ 3- (در عبری) محکم، امین، حقیقی.
آنِسه : (دخترانه) (مؤنث آنس)، 1- زن نیکو؛ 2- دختر خانم؛ 3- زن نیکو زبان.
آنیه : (دخترانه) 1- جمع اناء، ظرفها، ظروف؛ 2- از واژههای قرآنی.
آی نور (آینور) : (دخترانه) (ترکی ـ عربی) 1- روشنایی و فروغ ماه، نور ماه، نورانی مثل ماه؛ 2- (به مجاز) مهتاب؛ زیبارو.
آیات : (دخترانه) جمع آیه، آیهها، نشانهها، علامتها.
آیت : (پسرانه) نشانه، علامت. + ( آیه. [واژه ی آیت و آیه هر دو از نظر معنی یکسان هستند اما با توجه به موسیقی واژهها، فراوانی و عرف نامگذاری آیت برای پسران و آیه برای دختران انتخاب می گردد.
آیه : (دخترانه) 1- نشانه، نشان، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ 2- اعجوبه، عجیبه. + ن.ک. آیت.
اسم های عربی - حرف الف
اباذر : (پسرانه) (= ابوذر).
ابتسام : (دخترانه) 1- لبخند زدن، تبسم کردن؛ 2- (در قدیم) تبسم، لبخند.
ابتهاج : (دخترانه) 1- شاد شدن، خوش و خرم؛ 2- (در قدیم) شادمانی، خوشی.
ابوالحسن : (پسرانه) 1- پدر حسن؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالحسن علی ابن ابیطالب(ع): (= حضرت علی)؛ 2) ابوالحسن علی ابن محمّد(ع): (= امام علی النقی)؛ ابوالحسن علی ابن موسی(ع): (= امام رضا)؛ 4) ابوالحسن موسی ابن جعفر(ع): (= امام موسی کاظم)؛ ابوالحسن خرقانی: [قرن 4 و 5 هجری] صوف و عارف ایرانی، مؤلف نورالعلم. آرامگاهش در قلعه نو (خرقان) در نزدیکی شاهرود زیارتگاه است؛ 6) ابوالحسن ابن عبدالله: آخرین فرمانروای [1083-1098 قمری] سلسله ی قطبشاهیان دکن؛ 7) ابوالحسن علی ابن اخشید: از امیران [349-355 قمری] اخشیدیه، که پس از مرگش غلام سیاهپوست او به نام کافوراخشیدی، فرمانروای مصر شد.
ابوالفتح : (پسرانه) 1- پدرِ فتح؛ 2- (اَعلام) ابوالفتح خان زند: شاه ایران [1169-1194 قمری] از سلسله ی زند، پسرِ کریمخان زند.
ابوالفضل : (پسرانه) 1- پدر فضل؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالفضل عباس(ع): (= عباس بن علی)؛ 2) ابوالفضل جعفر: (= مقتدر) خلیفه ی عباسی [295-320 قمری]، که در زمان او قرمطیان مکه را غارت کردند، حاجیان را کشتند و راه حج را بستند. او دو بار از خلافت خلع شد و باز به خلافت رسید. تا بار سوم در جنگ با شورشیان کشته شد.
ابوالقاسم : (پسرانه) 1- پدر قاسم؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالقاسم: کنیه ی پیامبر اسلام(ص)؛ 2) ابوالقاسم محمّد ابن حسن عسکری(ع): (= حضرت مهدی)؛ 3) ابوالقاسم احمد (= مُستَعلی)، خلیفه ی فاطمی مصر [487-495 قمری] که برادرش ابومنصور نزار را برکنار کرد و موجب پیدایش اختلاف میان اسماعیلیان شد. هواداران او که بیشتر در آفریقا هستند مستعلویان و هواداران برادرش نزاریان نامیده می شدند؛ 4) ابوالقاسم خان قراگُوزلو : (= ناصرالملک) [1244-1306 شمسی]، دولتمرد ایرانی، نایب السلطنه ی احمدشاه قاجار [1289- 1295 شمسی] و صدر اعظم محمّدعلی شاه [1285 شمسی]؛ 5) ابوالقاسم زهراوی: (= خَلَف ابن عباس) [قرن 3 و 4 هجری] جراح آندلسی، مؤلف دایرةالمعارف پزشکی اَلتَصریف، که ترجمه ی لاتینی آن در پیشرفت جراحی در اروپا تأثیر زیادی داشت؛ 6) ابوالقاسم عبدالله: (= مستکفی) خلیفه ی عباسی [333-334 قمری]، که در زمان او احمد ابن بویه بغداد را گرفت و مستکفی به او لقب معزّالدوله داد. مستکفی به دست سپاهیان دیلمی معزول و کشته شد؛ 7) ابوالقاسم فضل: (= مطیع)، خلیفه ی عباسی [334-363 قمری]، که در زمان او دیلمیان بر بغداد و فاطمیان بر مصر و یمن دست یافتند؛ 8) ابوالقاسم قزوینی: (= عارف قزوینی)؛ 9) ابوالقاسم قشیری: (= عبدالکریم ابن هَوازن) [376-465 قمری] فقیه و صوفی ایرانی، که تصوف و شریعت را باهم جمع کرد. از جمله آثار معروف او رساله ی قشیریه است.
ابوبکر : (پسرانه) 1- پدر بَکر؛ 2- (اَعلام) 1) ابوبکر: (= عبدالله ابن ابی قحافه) [قرن اول هجری] نخستین خلیفه از خلفای راشدین [11-13 قمری] و از یاران نزدیک پیامبر اسلام(ص)، ملقب به صدّیق؛ 2) ابوبکر: سومین اتابک لر کوچک [اوایل قرن 7 هجری]؛ 3) ابوبکر ابن سعد: ششمین اتابک [623-658 قمری] از اتابکان زنگی فارس، پسر سعد ابن زنگی که سعدی گلستان و بوستان را به نام او تألیف کرده است؛ 4) ابوبکر سیف الدین: (= ملک عادل دوم) شاه ایوبی مصر [635-637 قمری]، که برادرش ملک صالح بر او شورید و او را خلع کرد؛ 5) ابوبکر عبدالله ابن عمر بلخی: [زنده در 610 قمری] واعظ اهل بلخ، مؤلف کتابی عربی به نام فضایل بلخ، درباره ی ویژگیهای بلخ همراه با زندگینامه ی عدهای از بزرگان و فضلای بلخ تا قرن 7هجری؛ 6) ابوبکر عبدالله ابن محمّد رازی: (= نجم الدین دایه)؛ 7) ابوبکر محمّدابن عبدالکریم: (؟) از جانشینان شیخ مرشد، صوفی ایرانی، مؤلف کتاب عربی در شرح حال او که بعدها محمود ابن عثمان فردوس المرشدیه را با اقتباس از آن تألیف کرد؛ 8) ابوبکر محیی الدین محمّد: (= ابن عربی).
ابوتراب : (پسرانه) 1- پدرِ خاک؛ 2- از کنیههای حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان [قرن اول هجری].
ابوذر : (پسرانه) (= اباذر) (اَعلام) جُندُب ابن جُناده (= ابوذر غفاری): [قرن اول هجری] یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام(ص) که می گویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و در زمان عثمان خلیفه به خاطر مخالفت با تجمل و ثروت اندوزی مسلمانان به روستای رَبَذه در بیرون شهر مدینه تبعید شد و در آنجا درگذشت.
ابوطالب : (پسرانه) 1- پدرِ طالب؛ 2- (اَعلام) ابوطالب: عَبد مَناف ابن عبدالمطلب [قرن اول هجری] عمو، مرّبی و حامی پیامبر اسلام(ص) و پدر حضرت علی(ع).
اِجلال : (پسرانه) 1- بزرگ داشتن، تجلیل؛ 2- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ 3- کبریا و عظمت پروردگار.
احترام : (دخترانه) 1- حرمت داشتن، محترم بودن؛ 2- حرمت، پاس، بزرگداشت؛ 3- رفتار و گفتاری که نشان دهنده ی بزرگداشت و اهمیت دادن به کسی یا چیزی است.
احد : (پسرانه) 1- یگانه، یکتا، بی مانند؛ 2- از نامهای خداوند؛ 3- یکی، یک نفر، یک از.
احسان : (پسرانه) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- (به مجاز) بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ 3- (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران.
احسان الله : (پسرانه) بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است.
احسانه : (عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به احسان.
احلام : (دخترانه) 1- جمع حلم، بردباریها، وقارها؛ 2- عقلها؛ 3- جمع حلیم، بردباران.
احمد : (پسرانه) احمد، صفت تفضیلی از «حمد» به معنای کسی که کارش به ستایش رسیده است . همچنین «احمد» به معنای ستوده تر . یکی از نام های رسول اکرم (ص) است که حضرت عیسی بن مریم (ع) به آمدن آن بزرگوار در قرآن کریم مژده داد. «مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد ». پس از خود به پیامبری به نام احمد مژده دهنده ام.
احمدحسین : (پسرانه) از نامهای مرکب، احمد و حسین.
احمدرضا : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب؛ احمد و رضا. 2- کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است.
احمدعلی : (پسرانه) نامی مرکب، احمد و علی.
احیا : (دخترانه) 1- زندگان؛ 2- زندگی؛ 3- زندگی از نو؛ 4-خاندانها، قبیلهها.
اخلاص : (دخترانه) 1- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ 2- (در تصوف) یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ 3- (اَعلام) سوره ی صد و دوازدهم از قرآن کریم دارای چهار آیه؛ 4- (در قدیم) رها کردن، نجات دادن.
ادریس : (پسرانه) (اَعلام) نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده و او را با خَنوع و هِرمِس یکی میدانند. [از این جهت او را ادریس می گفتند که بسیار درس می گفته و بیش از هر چیز به درس دادن اشتغال داشته، در تورات ادریس همان «اخنوخ»و «خنوخ» است.
ادنا : (دخترانه) (عربی، ادنی) 1- از واژه های قرآنی؛ 2- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ 3- پایین تر؛ 4- پایین ترین، نازل ترین.
ادهم : (پسرانه) 1- سیاه، تیرگون؛ 2- آثار نو؛ 3- بند و قید؛ 4- (اَعلام) نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان.
ادیب : (پسرانه) 1- زیرک، 2- نگاهدارنده ی حد همه چیز؛ 3- بافرهنگ، دانشمند؛ 4- خداوند ادب؛ 5- آن که در علوم ادبی تخصص دارد، متخصص ادبیات، سخندان، سخن شناس؛ 6- (در قدیم) آراسته به ارزشهای اخلاقی، آدابدان؛ 7- (اَعلام) ادیب پیشاوری
ادیبه : (دخترانه) (مؤنث ادیب).
اَرحام : (پسرانه) (جمع رحم)، خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی. [این واژه اگر «ارحام»/erham/ تلفظ شود به معنی مهربانی کردن، مهر ورزیدن، بخشایشآوردن است].
ارسطو : (پسرانه) (معرب یونانی، Aristotle) (= ارسطاطالیس) [384-322 پیش از میلاد]، حکیم و فیلسوف مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اوّل. معلم اسکندر مقدونی، بنیانگذار مدرسه ی لوکئوم در آتن و مکتب فلسفی معروف به مشایی. مؤلف کتابهای بسیار درباره ی جهان شناسی، سیاست و هنر.
اَرسَن : (پسرانه) 1- انجمن، مجلس، محفل، مجمع، مجلس بزم؛ 2- (در پهلوی) (آرسن، ārasan) انجمن، مجمع.
ارشاد : (پسرانه) 1- رهبری، هدایت کردن، راه نمودن؛ 2- راهنمایی، نشان دادن راه درست.
ارشد : (پسرانه) 1- رشیدتر، بزرگتر؛ 2- دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران، مافوق.
ارکان : (پسرانه) 1- رکنها، مبناها، پایهها؛ 2- (به مجاز) بزرگان، اعیان، کارگزاران و کارگردانان حکومت.
اریسا : (دخترانه) (معرب یونانی) (= ایرسا).
ازهار : (دخترانه) (جمع زَهر) (در قدیم) گلها، شکوفهها.
اُسامه : (پسرانه) 1- (اَعلام) نام چند تن از صحابیان پیامبر اسلام(ص) از جمله اسامه ابن زید؛ 2- اُسامه اسم خاص است برای شیر؛ به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد؛ 3- (به مجاز) دلیر و شجاع می باشد.
اسد : (پسرانه) 1- شیر، شیر درنده؛ 2- کنایه از شجاعت و بی باکی؛ 3- (اَعلام) نام چند تن از افراد در تاریخ از جمله برخی از اصحاب پیامبر اسلام(ص).
اسدالله : (پسرانه) 1- شیرخدا؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت علی(ع)؛ 2) لقب حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اسلام(ص).
اسرا : (دخترانه) 1- به شب راه رفتن، در شب سیر کردن؛ 2- معراج پیامبر اسلام(ص)؛ 3- (اَعلام) نام هفدهمین سوره ی قرآن کریم دارای صد و یازده آیه.
اسعد : (پسرانه) 1- سعید، نیک بخت؛ 2- خوشترین، مبارک ترین؛ 3- نیک بختتر، خوشبختتر، بهروزتر؛ 4- (اَعلام) 1) نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه؛ 2) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در 446 هجری] شاعر ایرانی، سراینده ی منظومه ی ویس و رامین.
اسکندر : (پسرانه) (معرب از یونانی) 1- به معنی یاوری کننده مرد؛ 2- (اَعلام) 1) اسکندر (= اسکندر مقدونی، اسکندر کبیر، اسکندر رومی)
اسلام : (پسرانه) 1- (در ادیان) نام آئین مسلمانان که آورنده ی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ 2- مسلمان شدن؛ 3- (در قدیم) تسلیم شدن، گردن نهادن.
اَسلَم : (پسرانه) (در قدیم) 1- سالمتر، تندرستتر، بی خطرتر؛ 2- (اَعلام) 1) نام ساربان پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام چند تن از صحابه.
اسما : (دخترانه) 1- نامها، اسامی؛ 2- معارف، حقایق؛ 3- (در تفسیر قرآن) و (در تصوف) به معنای معارف، حقایق و علوم آمده است؛ 3- (اَعلام) 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام دختر امام موسی کاظم(ع)؛ 3) نام همسر حضرت علی(ع).
اسمر : (دخترانه) (در قدیم) گندمگون؛ سبزه.
اُسوه : (دخترانه) 1- پیشوا، رهبر، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد؛ 2- از واژههای قرآنی.
اشرف : (دخترانه) 1- گرانمایه تر، شریفتر؛ شریفترین، والاترین؛ 2- (در قدیم) بالاتر؛ 3- (اَعلام) نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران.
اشواق : (دخترانه) (جمع شَوق) (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها.
اصغر : (پسرانه) کوچکتر، خردتر، کِهتر. [این نام به اعتبار نام حضرت علی اصغر(ع) فرزند کوچک امام حسین(ع) شرف و رواج دارد].
اطلس : (دخترانه) (معرب از یونانی) 1- پارچه ی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گرانبها؛ 2- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس.
اطهر : (دخترانه) (در قدیم) پاکیزهتر، پاک تر، طاهرتر.
اطهره : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر، اطهر.
اعتماد : (پسرانه) 1- باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی؛ 2- پشت گرمی؛ 3- عقیده و نظر، ایمان به حقانیت دین اسلام.
اعظم : (دخترانه) 1- بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ 2- از صفات خداوند.
اعلا : (پسرانه) 1- برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز؛ 2-نامی از نامهای خدای تعالی یعنی برتر مطلق؛ 3- (اَعلام) سوره ی هشتاد و هفتم از قرآن کریم دارای نوزده آیه.
افتخار : (دخترانه) فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی.
اِفراح : (دخترانه) (در قدیم) شاد کردن.
افضل : (پسرانه) فاضلتر، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق و مانند آنها، برترین، بالاترین.
اقبال : (پسرانه) 1- در باور عامه، آنچه باعث خوشبختی می شود؛ 2- بخت و طالع؛ 3- روی آوردن، روی آوردن دولت؛ 4-سعادت، نیک بختی و بهروزی؛ 5- (در احکام نجوم) بودنِ کواکب در وتدها که آن را دلیل نیک بختی می دانستند در مقابلِ ادبار؛ 6- (اَعلام) 1) عباس اقبال آشتیانی: [1275-1334 شمسی] محقق، ادیب و مورخ ایرانی، استاد دانشگاه و ناشر مجله ی یادگار. از آثار اوست: تاریخ مغول، ترجمه ی مأموریت ژنرال گاردان در ایران، یادداشتهای تِرِزل و طبقات سلاطین اسلام؛ 2) محمّد اقبال لاهوری: [1250-1317 شمسی] شاعر و متفکر پاکستانی که آخرین شاعر پارسی گوی شبه قاره ی هندوستان است؛ 3) اقبال آذر: [1275-1334 شمسی] موسیقیدان و خواننده ی ایرانی، اهل تبریز.
اقدس : (دخترانه) 1- پاکتر، پاکیزهتر، مقدستر؛ 2- عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس.
اقلیما : (دخترانه) (معرب از یونانی) 1- (= اقلیمیا) (در قدیم) مادهای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست می آورند؛ 2- (اَعلام) نام دختر آدم(ع) که به نقل تاریخ در ازدواج هابیل بود.
اکبر : (پسرانه) 1- بزرگتر، مِهتر؛ 2- سالمندتر، بزرگسالتر. [این نام به اعتبار اسم حضرت علی اکبر(ع) فرزند بزرگ امام حسین(ع) شرف و رواج دارد].
اکرام : (دخترانه) 1- بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان؛ 2- از واژههای قرآنی.
اکرم : (دخترانه) 1- گرامی تر، آزادتر، بزرگتر، بزرگوار، گرامی؛ 2- از نامهای خداوند.
التفات : (پسرانه) توجه، نگرش؛ مهربانی، لطف.
الفت : (دخترانه) خو گیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).
الله یار : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) دوست خدا.
الوان : (دخترانه) 1- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ 2- (در قدیم) گوناگون، گونهگون؛ 3- (در قدیم) اقسام، انواع؛ 4-(اَعلام) نام شهری در شهرستان شوش در استان خوزستان.
الهام : (دخترانه) 1- به دل افکندن، در دل انداختن؛ 2- القاء معنی خاص در قلب به طریق فیض؛ 3- رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ 4- (در قدیم) دریافت و شعور غریزی.
الهه : (دخترانه) (= الاهه) (مؤنث «اله»ربالنوع)؛ 1- پرستش کردن؛ 2- ماه نو؛ 3- آفتاب؛ 4- بتان؛ 5- (در ادیان) در اعتقادات قدیم نیمه خدایی که نماینده ی نوعی خاص بوده و به صورت زنی ظاهر می شده است.
الیا : (دخترانه) (یونانی) 1- گل خطمی صحرایی؛ 2- (در عربی) شحمالمرج.
الیار : (پسرانه) (ترکی ـ فارسی) یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان.
الیکا : (دخترانه) (سنسکریت) 1- هیل [= هِل، دانه ی معطر گیاهی از تیره ی زنجبیلی ها]؛ 2- (در عربی) قاقله ی صغار؛ 3- (در هندی) لاچی.
الینا : (دخترانه) (الی= نیکویی، نعمت + نا = ضمیر اول شخص جمع در عربی) نیکویی و نعمت برای ما.
ام البنین : (دخترانه) 1- مادر پسران؛ 2- (اَعلام) لقب فاطمه ی کلابیه دومین همسر امیرالمؤمنین علی(ع) و مادر حضرت عباس(ع).
ام سلمه : (دخترانه) (اَعلام) 1) [حدود سال 60 هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ 2) کنیه ی چند تن از دختران امامان معصوم.
ام فروه : (دخترانه) (اَعلام) 1) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ 2) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع).
ام کلثوم : (دخترانه) 1- شیر ماده؛ 2- (اَعلام) 1) سومین دختر پیامبر اسلام(ص) [سال 9 هجری] و همسر عثمان خلیفه؛ 2) نام زینب صغری(س) دختر علی ابن ابیطالب(ع)؛ 3) نام دختر امام حسین(ع).
امان : (پسرانه) 1- بی بیم شدن، بی ترس؛ ایمن؛ 2- حفاظت، عنایت؛ 3- زنهار، پناه؛ 4- ایمنی، آرامش.
امانه : (دخترانه) 1- اطمینان و آرامش قلب.
امجد : (پسرانه) (اَعلام) بزرگتر، بزرگوارتر، بزرگوار.
امرالله : (پسرانه) 1- فرمان خدا، دستور خدا؛ 2- از واژههای قرآنی.
امل : (دخترانه) (در قدیم) امید و آرزو.
امیدرضا : (پسرانه) (فارسی ـ عربی) 1- آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد؛ 2- امید داشتن به لطف رضا (منظور امام رضا(ع)).
امیدعلی : (پسرانه) (فارسی ـ عربی) امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)).
امیر : (پسرانه) پادشاه، حاکم، درجهای پایینتر از پادشاه، فرمانده ی سپاه، سردار، سپهسالار.
امیر پویا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه پوینده.
امیر حسن : (پسرانه) 1- پادشاه خوب و نیکو، فرمانده ی خوب؛ 2- (اَعلام) امیرحسن دهلوی ملقب به نجمالدین، عارف، شاعر فارسیگوی هندی و خوشنویس [قرن 8 هجری] متخلص به حسن که به تشویق امیرخسرو دهلوی به تصوف گرایش پیدا کرد.
امیرابراهیم : (پسرانه) (عربی ـ عبری)، از نام های مرکب، امیر و ابراهیم.
امیرابوالفضل : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و ابوالفضل.
امیراحسان : (پسرانه) امیر بخشنده، امیر نیکوکار.
امیراحمد : (پسرانه) امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی.
امیراردلان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) 1- از نامهای مرکب؛ 2- (به تعبیری) امیر سرزمین مقدس و پاک.
امیرارسلان : (پسرانه) (عربی ـ ترکی) 1- (به مجاز) امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ 2- (اَعلام) امیر ارسلان رومی پسر پادشاه روم و قهرمان داستان مشهور فارسی از نقیب الممالک، داستان سرای دربار ناصرالدین شاه.
امیرارشیا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی ) حاکم و پادشاه درست کردار، امیر درستکار.
امیراسماعیل : (پسرانه) (عربی ـ عبری)، از نام های مرکب، امیر و اسماعیل.
امیراَشکان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی)، از نام های مرکب، امیر و اَشکان.
امیراصلان : (پسرانه) (عربی ـ ترکی) پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر.
امیربابک : (پسرانه) (عربی ـ فارسی)، از نام های مرکب، امیر و بابک.
امیربهرام : (پسرانه) (عربی ـ فارسی)، از نام های مرکب، امیر و بهرام.
امیربهزاد : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده.
امیربهمن : (پسرانه) (عربی ـ فارسی)، از نام های مرکب، امیر و بهمن.
امیرپارسا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند.
امیرپاشا : (پسرانه) (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، امیر و پاشا.
امیرپوریا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و پوریا.
امیرپویان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی)، از نام های مرکب، امیر و پویان.
امیرجواد : (پسرانه) امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی.
امیرحسام : (پسرانه) (به مجاز) پادشاه و امیری که دارای شمشیری تیز و برنده است.
امیرحسین : (پسرانه) امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال.
امیرحمزه : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و حمزه.
امیرخسرو : (پسرانه) ( عربی _ فارسی ) 1- امیر و پادشاه عظیم الشأن؛ 2- (اَعلام) امیر خسرو دهلوی شاعر بزرگ فارسیگوی هند دارای تبار ترک [قرن 7 و 8 هجری].
امیررضا : (پسرانه) پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل.
امیرساسان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و ساسان.
امیرسالار : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرماندهی صاحب اختیار.
امیرسام : (پسرانه) (عربی ـ اوستایی) از نامهای مرکب، امیر و سام.
امیرسامان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (به مجاز) حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاهی که متصف به قوّت و توانایی باشد.
امیرسبحان : (پسرانه) امیر و پادشاه پاک و منزه.
امیرسپهر : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و سپهر.
امیرسجّاد : (پسرانه) (به مجاز) پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده.
امیرسعید : (پسرانه) امیر سعادتمند، حاکم باسعادت، پادشاه نیک بخت.
امیرسهیل : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و سهیل.
امیرسینا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند.
امیرشایان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار.
امیرشهاب : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و شهاب.
امیرصادق : (پسرانه) امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار.
امیرصالح : (پسرانه) پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق.
امیرصدرا : (پسرانه) پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام.
امیرطاها (امیرطه) : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و طاها (طه).
امیرعباس : (پسرانه) (به مجاز) امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر.
امیرعبدالله : (پسرانه) امیر و پادشاهی که بنده ی خداست.
امیرعرشیا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و عرشیا.
امیرعرفان : (پسرانه) فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است.
امیرعطا : (پسرانه) (به مجاز) امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده.
امیرعلی : (پسرانه) امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.
امیرفاضل : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و فاضل.
امیرفرهنگ : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت.
امیرقاسم : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و قاسم.
امیرکسری (امیرکسرا) : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و کسری.
امیرکیا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه بزرگ و سرور.
امیرکیان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران.
امیرکیوان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و کیوان.
امیرماهان : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، امیر و ماهان.
امیرمتین : (پسرانه) امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار.
امیرمجتبی : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، امیر و مجتبی؛ 2- امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده.
امیرمحسن : (پسرانه) پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار.
امیرمحمّد : (پسرانه) امیر بسیار تحسین شده و پادشاه ستایش شده.
امیرمحمود : (پسرانه) امیر و پادشاه ستوده شده, امیر و پادشاه مورد پسند.
امیرمختار : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و مختار.
امیرمرتضی : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و مرتضی.
امیرمسعود : (پسرانه) امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال.
امیرمصطفی : (پسرانه) امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده.
امیرمنصور : (پسرانه) امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرماندهی فاتح و کامکار.
امیرمهدی : (پسرانه) امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده.
امیرناصر : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و ناصر.
امیرهادی : (پسرانه) از نامهای مرکب، امیر و هادی.
امیرهاشم : (پسرانه) امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده.
امیرهمایون : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست.
امیرهوشنگ : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ( امیر و هوشنگ.
امیریاسین : (پسرانه) از اسامی مرکب، امیر و یاسین.
امین : (پسرانه) 1- امانتدار، زنهاردار؛ 2- طرف اعتماد، معتمد؛ 3-(اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ 2) لقب جبرئیل؛ 3) لقب ابو عبدالله محمّد
امین الدین : (پسرانه) 1- آن که در دین امانت نگاه دارد؛ 2- هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ 3- (در تصوف) ولی کامل و مرشد راهدان.
امین الله : (پسرانه) مورد اعتماد خدا.
امین حسین : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، امین و حسین؛ 2- خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار.
امین رضا : (پسرانه) 1- راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ 2- رضای درستکار و امانتدار.
امین علی : (پسرانه) 1- بلند قدر و بزرگ و شریف, درستکار و امانتدار؛ 2- علیِ درستکار.
امین محمّد : (پسرانه) 1- محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ 2- امین ستودنی و تحسین شده؛ 3- شخص ستوده و مورد اطمینان.
امین مهدی : (پسرانه) شخصی که درستکار و هدایت شده است.
امینه : (دخترانه) (مؤنث امین)، زن مورد اطمینان و درستکار.
انتصار : (دخترانه) 1- (در قدیم) یاری دادن، کمک کردن؛ 2- یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن.
انسی : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت))، 1- مربوط به انس، انسانی؛ 2- (در قدیم) فردی از انس، انسان.
انسیّه : (دخترانه) (اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی.
انصار : (پسرانه) 1- یاری دهندگان، یاران؛ 2- یاران پیامبر اسلام (ص). [به آن دسته از مسلمانان اهل مدینه گفته می شود که پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) از مکه به مدینه، به او گرویدند].
انور : (پسرانه) 1- روشنتر، روشن، نورانی؛ 2- (به گونه احترام) (به مجاز) مبارک، گرامی.
انیس : (دخترانه) 1- انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین؛ 2-(به مجاز) محبوب و مطلوب.
انیسا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (اَنیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به اَنیس؛ ( اَنیس.
انیسه : (دخترانه) (مؤنث انیس)، زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین.
اویس : (پسرانه) (اَعلام) 1) نام یکی از عارفان و پارسایان و تابعین صدر اسلام، مشهور به اویس قرنی [قرن اول هجری] که حدیث نبویِ «انّی اَشَم رائحة الرحمن من جانب الیمن» [من رایحه و عطر خداوند را از جانب یمن حس میکنم] راجع به اوست؛ 2) نام دو تن از شاهان جلایری از سلسله ی جلایریان در قرن 8 و 9 هجری.
ایلیار : (پسرانه) (ترکی ـ فارسی) دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل و طایفه است.
ایما : (دخترانه) 1- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ 2- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه.
ایمان : (پسرانه) اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین ، در مقابل کفر.
ایمانه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (ایمان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایمان.
ایمن : (پسرانه) 1- آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ 2- (در قدیم) با آسودگی خاطر.
ایناس: (در قدیم) انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی.
- برچسب ها :
- نام های عربی
- اسم های عربی