اسم های عربی - حرف س
ساجد : (پسرانه) (در قدیم) آن که سجده میکند، سجده کننده.
ساجده : (دخترانه) (مؤنث ساجد).
ساحل : (دخترانه) (در جغرافیا) زمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع شده است، مرز بین آب و خشکی، کرانه.
ساحله : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل.
ساریه : (دخترانه) 1- ابری که در شب آید؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دختران امام موسی کاظم(ع).
ساعد : (پسرانه) 1- (در قدیم) (به مجاز)، مساعدت کننده، مددکار؛ 2- (در تصوف) نزد صوفیان، صفت قوت و کنایه از قدرتِ محض است.
ساعده : (دخترانه) 1- (مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا میریزد؛ 2- مجاری شیر در پستان؛ 3- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی.
ساغر : (دخترانه) (معرب) 1- ظرفی که در آن شراب می نوشند، جام شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز)، شراب؛ 3- (در عرفان) دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده می شود.
ساقی : (دخترانه) 1- آن که شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) معشوق؛ 3- (در قدیم) در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است.
سالم : (پسرانه) 1- فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ 2- بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ 3- (به مجاز) منزه و به دور از مفاسد اخلاقی؛ 4- (در حالت قیدی) در حال سلامت و تندرستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن.
سامر : (پسرانه) افسانه گوینده، افسانه گویندگان.
سامیه : (دخترانه) (مؤنث سامی)، (در قدیم) بلند.
ساهره : (دخترانه) 1- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) (در ادیان) زمین روز رستاخیز؛ 3- چشمه روان؛ 4-ماه، غلاف ماه.
سبا : (دخترانه) 1- (اَعلام) 1) (= سباء) سوره ی سی و چهارم از قرآن کریم؛ 2) نام شهر بلقیس؛ 3) مملکتی باستان در جنوب جزیره العرب در هزاره ی اول پیش از میلاد 2- (در عبری) انسان.
سبحان : (پسرانه) 1- پاک، منزه؛ 2- از نامهای خداوند.
ستار : (پسرانه) 1- آنکه چیزی را پوشیده و در پرده می دارد، پوشنده؛ 2- از نامهای خداوند؛ 3- (اَعلام) ستارخان از رهبران بزرگ نهضت مشروطیت در آذربایجان ملقب به سردار ملی.
سِتی : (دخترانه) (از عربی ستّی = بانوی من) 1- (در قدیم) عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- (به مجاز) زن و دختر.
ستیلا : (دخترانه) (اَعلام) 1) نام دختر حضرت موسی کاظم(ع)؛ 2) نام حضرت مریم.
سجاد : (پسرانه) 1- بسیار سجده کننده؛ 2- (اَعلام) لقب زینالعابدین ابن حسین(ع)، امام چهارم شیعیان ملقب به امام سجّاد(ع).
سحاب : (پسرانه) ابر، توده ی بخار آب که به رنگهای سفید، خاکستری در آسمان دیده می شود.
سحر : (دخترانه) 1- زمان قبل از سپیدهدم؛ 2- زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح؛ 3- (در قدیم) صبح.
سحرگل : (دخترانه) (عربی ـ فارسی)، 1- گل سپیده دم؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
سخاوت : (پسرانه) بخشش، عطا، کرم.
سَدیف : (پسرانه) (اَعلام) نام چند تن از صحابه.
سراج : (پسرانه) (در قدیم) چراغ، روشنایی.
سراج الدین : (پسرانه) 1- چراغ دین؛ 2- (اَعلام) 1) سراجالدین ارموی: [594-682 قمری] متکلم مسلمان ایرانی، از مردم ارومیه، مؤلف مَطالِع الانوار، در کلام و منطق؛ 2) سراجالدین عثمان ابن عمر: (= مختاری غزنوی) [قرن 6 هجری] شاعر پارسیگوی دربار شاهان غزنوی، مؤلف منظومه ی حماسی شهریارنامه.
سرمد : (پسرانه) 1- (در قدیم) پایدار، پیوسته، همیشگی؛ 2- (در حالت قیدی) به طور دائم؛ 3- (اَعلام) سَرمد
سرور: (عربی) خوشحالی، شادمانی.
سروراعظم : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، سرور و اعظم.
سعاد : (دخترانه) (اَعلام) نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقهای در عرب.
سعادت : (دخترانه) 1- خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستارهها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها.
سعاده : (دخترانه) 1- نیک بختی، خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها.
سعد : (پسرانه) 1- خجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنی؛2- (اَعلام) 1) سعدابن ابوبکر: [قرن 7 هجری] اتابک فارسی و نواده ی سعدابن زنگی، که پیش از استقرار در جای پدرش و 12 روز پس از مرگ او درگذشت؛ 2) سعدابن ابی وقاص: (= سعد وقاص) [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام و سردار مسلمان، فاتح عراق، بنیانگذار شهر کوفه و حاکم آن؛ 3) سعدابن زنگی: (= سعد زنگی) اتابک فارس [599-623 قمری] جانشین برادرش تکلة ابن زنگی، که کرمان، اصفهان و همدان را تسخیر کرد، ولی در حمله به عراق از سپاه سلطان محمّد خوارزمشاه شکست خورد.
سعدالدین : (پسرانه) (موجب) 1- نیک بختی دین؛ 2- (اَعلام) سَعدالدین وراوینی [قرن 7 هجری] ادیب ایرانی، مترجم مرزبان نامه از زبان طبری به فارسی.
سعدی : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) 1- (در قدیم) سعد بودن، خجستگی، مبارکی؛ 2- (اَعلام) سعدی [حدود 600-691 قمری] تخلّص و شهرت مشرفالدین (مصلحالدین) عبدالله شیرازی، شاعر و نویسندهی ایرانی، مؤلف گلستان و بوستان، غزلها، قصیده ها و رسالههای مختلف، که همه در کلیات دیوان او چاپ شده است. آرامگاه او به نام سعدیّه در شیراز است.
سعدیه : (دخترانه) (سعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب))، 1- منسوب به سعد؛ 2- (به مجاز) سعادتمند و خوشبخت؛ 3- (اَعلام) آرمگاه سعدی در شمال شرقی شهر شیراز در استان فارس.
سعود : (پسرانه) (جمع سَعد) 1- (در قدیم) سعادتها، نیک بختیها، خجستگیها؛ 2- (اسم مصدر) سعادت.
سعید : (پسرانه) 1- خجسته، مبارک؛ 2- (در قدیم) خوشبخت، سعادتمند؛ 3-(اَعلام) 1) سعیدابن زید: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، پسر عمو، شوهر خواهر و برادر زن عمر خطاب، از نخستین مسلمانان و از مهاجران؛ 2) سعید ابن عاص: [قرن اول هجری] امیر و فاتح عرب از بنی امیه، والی کوفه و والی مدینه؛ 3) سعید ابن عثمان: [قرن اول هجری] سردار عرب فرزند عثمان خلیفه، والی خراسان و فاتح ماوراءالنهر که در مدینه به دست اسیران بخارایی کشته شد.
سعیدرضا : (پسرانه) از نامهای مرکب ، سعید و رضا.
سعیده : (دخترانه) 1- (مؤنث سعید)؛ 2- (اَعلام) 1) رودی از رشته کوه اطلس، در شمال غربی الجزایر به ارتفاع 1180 متر؛ 3) نام استانی در شمال غربی الجزایر؛ 4) نام شهری در مرکز استان سعیده در الجزایر، در کنار کوه سعیده.
سقراط : (پسرانه) (معرب یونانی، sokrates) (اَعلام) [469-399 پیش از میلاد] فیلسوف یونانی که می کوشید با پرسشهای پیاپی از دیگران، آنان را به دستیابی به حقیقت وا دارد. افلاطون از شاگردان او، در چندین رساله کوشیده است این روش را توضیح دهد. سقراط سرانجام در آتن به فاسد کردن جوانان و بدعت در دین متهم و به نوشیدن زهر محکوم شد و آن را در نهایت آرامش پذیرفت.
سکینه : (دخترانه) 1- (= سکینت)، آرامش خاطر؛ 2- (اَعلام) [قرن 1و 2 هجری] دختر امام حسین(ع)، همسر مصعب ابن زّبیر. در مدینه وفات یافت.
سلاله : (دخترانه) 1- نسل؛ 2- (در قدیم) فرزند، نطفه.
سلامت : (دخترانه) 1- سالم، تندرستی، صحت؛ 2- (در حالت قیدی) بطور سالم، در حال صحت؛ 3- (در قدیم) امنیت و آرامش، رستگاری.
سلامه : (دخترانه) (اَعلام) سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع).
سلما : (دخترانه) 1- نام درختی؛ 2- (در عربی) (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب.
سلمان : (پسرانه) 1- سالم و مبّرا از عیب و نقص و آفت؛ 2- (اَعلام) 1) سلمان فارسی [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، نخستین مسلمان ایرانی، که در پارسایی و پرهیزگاری او بسیار نوشتهاند در زمان عمر والی مداین شد و در آن شهر درگذشت. 2) سلمان ساوجی [قرن 8 هجری] شاعر ایرانی، از مردم ساوه.
سلمی : (دخترانه) (در گیاهی) نام گیاهی است؛ (اَعلام) زنی معشوقه در عرب و (به مجاز) هر معشوق را گویند.
سلوا : (دخترانه) 1- (در گیاهی) گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ 2- هر چیز که تسلّی دهد؛ 3- انگبین، عسل.
سَلوی : (دخترانه) (معرب از لاتین) (در گیاهی) 1- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار. برگ ها و سرشاخه های آن معطر و دارویی است؛ 2- مریم گلی. + ن.ک سِلوا.
سلیله : (دخترانه) (در قدیم) دختر، دخت، فرزندِ دختر.
سلیم : (پسرانه) 1- دارای قدرت تشخیص و داوری درست، سالم و بیعیب؛ 2- (در قدیم) آرام و مطیع، ساده دل و خوشباور؛ 3- (در حالت قیدی) در حال سلامت و به دور از هر گزند و آسیب؛ 4- (اَعلام) نام سه تن از شاهان عثمانی 1) سلیم اول [918-926 قمری] پدرش را وادار به کناره گیری کرد، برادرانش را کشت، ایرانیان را در جنگ چالدران شکست داد، مصر را به تصرف درآورد و عربستان را مطیع ساخت. 2) سلیم دوم [974-982 قمری] در زمان او قبرس و تونس تسخیر شد. 3) سلیم سوم [1203-1222 قمری] دو بار در جنگ با روسها شکست خورد، در زمان او مصر و آلبانی استقلال یافت. به دست ینی چریها کشته شد.
سلیمه : (دخترانه) (مؤنث سلیم).
سما : (دخترانه) (در قدیم) آسمان.
سَمر : (دخترانه) 1- (در قدیم) حکایت، افسانه، داستان؛ 2- (به مجاز) مشهور و گفتار و سخن.
سمرا : (دخترانه) زن گندمگون.
سمران : (پسرانه) (معربِ سمرکند) سمرکند یا سمرقند، که نام شهری است در ایران قدیم و هم اکنون جزء کشور ازبکستان است.
سمیر : (پسرانه) داستان پرداز، قصه گو.
سمیرا : (دخترانه) 1- زن گندمگون، شمیرا. [سمیرا ترجمهی «مهینبانو» است]؛ 2- (اَعلام) نام عمه ی شیرین است در اشعار نظامی.
سمیره : (دخترانه) (= سمیرا).
سمیع : (پسرانه) 1- از نامهای خداوند؛ 2- (در قدیم) شنوا.
سمیعه : (دخترانه) مونت سمیع
سمیه : (دخترانه) (اَعلام) نام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام.
سنا : یاری دهنده، کمک کننده.
سندس: (معرب از فارسی) 1- (در قدیم) پارچه ی ابریشمیِ لطیف و گرانبها.
سنیه : (دخترانه) عالی، خوب.
سودا : (دخترانه) 1- (به مجاز) فکر، خیال، شور و شوق؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) علاقه ی شدید به کسی یا چیزی، عشق.
سوده : (دخترانه) 1- ساییده، ساییده شده؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه ابن قیس ابن عبد شمس، از همسران پیامبر اسلام(ص)، بیوه ی یکی از مسلمانان نخستین به نام سکران.
سوره : (دخترانه) هر یک از بخشهای صد و چهاردهگانه ی قرآن که خود شامل چند آیه است، سورت.
سوفیا : (دخترانه) 1- (= صوفیه)، پیروان تصوف؛ 2- عاقل، خردمند؛ 3- (اَعلام) (= صوفیه) پایتخت بلغارستان.
سُها : (دخترانه) (اَعلام) (در نجوم) ستارهی کم نوری در کنار ستاره ی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان می کردند.
سهام : (پسرانه) 1- سهم ها، بهره ها، نصیب ها، قسمت ها؛ 2- (در قدیم) تیرهای کمان.
سهام الدین : (پسرانه) نصیبهای دین، بهرههای دین.
سهی : (دخترانه) (= سُها).
سهیل : (پسرانه) (اَعلام) روشنترین ستاره ی صورت فلکیِ کشتی (سفینه) و دومین ستاره ی درخشان آسمان، که در نواحی جنوبی ایران در مواقع محدودی از سال مشاهده می شود.
سهیلا : (دخترانه) 1- نرم، ملایم؛ 2- (مؤنث سهیل).
سیاره : (دخترانه) 1- (در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای می گردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید می گردند؛ 2- (در قدیم) کاروان، قافله.
سیروان : (پسرانه) 1- عربی شده ساربان؛ 2- (اَعلام) (= آب سیروان) نام رودی در غرب ایران، در استانهای کردستان و کرمانشاه به طول 100 کیلومتر، که با نام سیروان سنندج در جنوب غربی سنندج سرچشمه میگیرد و با سیروان مریوان در جنوب شرقی مریوان مخلوط میشود و در پاوه با نام سیروان پاوه (حُلوان) جریان می یابد و سرانجام به دیاله در عراق میریزد.
سِیف : (پسرانه) 1- (در قدیم) شمشیر؛ 2- ساحل دریا، کناره ی دریا.
سِیف الدین : (پسرانه) 1- شمشیر دین؛ 2- (اَعلام)1) سیفالدین ابوبکر محمّد ابن ایوب: شاه ایوبی مصر و سوریه [587-615 قمری] برادر و جانشین صلاحالدین که با صلبیان جنگید؛ 2) سیفالدین باخزری: [586-659 قمری] عارف و صوفی ایرانی، مقیم بخارا، مؤلف رسالههایی به عربی و فارسی از جمله اَسماءالحُسنی، وصیتالسفر، رساله در عشق و برخی رباعیهای فارسی؛ 3) سیفالدین سوری: پادشاهی از سلسله ی آل شَنسب (غوریان) [543-544 قمری] که به انتقام قطبالدین عمر به غزنین لشکر کشید و آنجا را غارت و ویران کرد. [543 قمری] ولی سال بعد از بهرام شاه شکست خورد و اسیر و کشته شد؛ 4) سیفالدین غازی: نام دو تن از امرای آل زنگی. سیفالدین غازی اول: اتابک موصل [541-544 قمری]، پسر و جانشین عمادالدین زنگی؛ سیفالدین غازی دوم: اتابک موصل [565-576 قمری] برادرزاده ی سیفالدین غازی اول؛ 5) سیفالدین غوری: شاه سلسله ی آل شَنسَب (غوریان) [556-558 قمری] پسر و جانشین علاءالدین جهانسوز، که در جنگ با ترکان غز به دست یکی از کسان خود کشته شد؛ 6) سیفالدین غوری: آخرین سلطان مصر [906-922 قمری] از ممالیک برجی ملقب به قانصوه. برای جنگ با عثمانی با شاه اسماعیل صفوی متحد شده ولی نقشهاش لو رفت، سپاه عثمانی قاهره را گرفت و او در جنگ کشته شد؛ 7) سیفالدین محمّد: (سیف فرغانی) [قرن 8 هجری] شاعر ایرانی که در آسیای صغیر اقامت گزید. شعرهایش بیشتر معترض، انتقادآمیز و دارای مضمونهای عرفانی است.
سیف الله : (پسرانه) شمشیر خدا.
سیما : (دخترانه) 1- چهره، صورت؛ 2- (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.
- برچسب ها :
- نام های عربی
- اسم های عربی