اسم های عربی - حرف ع
عابد : (پسرانه) آن که بیشترین اوقات زندگی اش را به عبادت خدا و خلوت و مناجات با او می گذرانَد، عبادت کننده.
عابده : (دخترانه) (مؤنث عابد) (در قدیم) زنی که بسیار عبادت می کند. (مونث عابد).
عابدین : (پسرانه) (جمع عابد).
عابس : (پسرانه) 1- عبوس، اخمو، ترشروی؛ 2- (به مجاز) شجاع و بی باک؛ 3- (اعلام) 1) عابس مرادی [68 میلادی] از سرداران عصر اموی. در سال 49 به ریاست شرطة بصره رسید، سپس به جنگ دریایی گسیل شد و باز در سال 57 به مقام پیشین بازگشت و چندی نیز حاکم فُسطاط و قاضی و رئیس شرطة بصره بود تا درگذشت؛ 2) عابس ابن ابی شبیب، یکی از یاران نامی امام حسین(ع). او از مردان برجسته و برازنده ی شیعه و مردی دلیر، سخنور و پارسا از بنی شاکر بوده است.
عادل : (پسرانه) آن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت، انصاف و قانون است؛ دادگر.
عادله : (دخترانه) (مؤنث عادل) عادل، دادگر (زن).
عارف : (پسرانه) 1- (در تصوف) آن که از راه ریاضت و تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست می یابد؛ 2- آن که نسبت به چیزی آگاهی دارد، شناسنده؛ 3- دانا، آگاه، دانشمند؛ 4- (اَعلام) [1261-1312 قمری] تخلّص ابوالقاسم قزوینی، شاعر و موسیقیدان ایرانی، سازنده ی نخستین تصنیفهای سیاسی و ملی. ده سال پایان عمرش را در همدان به حال تبعید گذراند. در جوار مقبره ابن سینا دفن شده است.
عارفه : (دخترانه) 1- زن عارف؛ 2- (در قدیم) مهربانی و نیکی (عارفت).
عاشور : (پسرانه) 1- عاشورا؛ 2- روز دهم ماه محرم که روز شهادت امام حسین(ع) است.
عاشیه : (دخترانه) 1- زن نیکو حال؛ 2- (اَعلام) [7 پیش از هجرت -57 هجری] همسر پیامبر اسلام(ص) و دختر ابوبکر خلیفه. در سال دوم هجری به همسری پیامبر(ص) درآمد. در جنگ جمل بر ضدّ حضرت علی(ع) شرکت جست. پس از شکست به مدینه بازگشت و در همانجا درگذشت.
عاصف : (پسرانه) 1- (در قدیم) تند، سخت، شدید؛ 2- باد تند و شدید، تندباد.
عاصفه : (دخترانه) (مؤنث عاصِف).
عاصم : (پسرانه) 1- (در قدیم) نگهدارنده، محافظ؛ بازدارنده (از خطا)، منع کننده؛ 2- (اَعلام) 1) یکی از قُراء سبعه ی [قاریان هفت گانه] قرآن؛ 2) نام یکی از یاران امام کاظم(ع).
عاصمه : (دخترانه) (مؤنث عاصِم).
عاطف : (پسرانه) 1- مهربان؛ 2- برگرداننده.
عاطفه : (دخترانه) محبت، مهربانی، مهر، عطوفت.
عاقل : (پسرانه) 1- آن که از سلامت عقل برخوردار است؛ 2- آن که عقلش خوب کار می کند؛ 3- دارای بهره ی هوشی بالا؛ 4- خردمند.
عاقله : (دخترانه) (مؤنث عاقل)، زنِ عاقل.
عاکِف : (پسرانه) 1- (در قدیم) آن که در جایی مقدس برای عبادت اقامت دائم داشته باشد، معتکف؛ 2- (به گونهای احترام آمیز) حاضر و مقیم.
عالم : (دخترانه) 1- (در قدیم) کیهان، پهنه ی کره ی زمین و آنچه در آن است، جهان؛ 2- (به مجاز) حالت و وضعیت.
عالمه : (دخترانه) (مؤنث عالم) دانشمند (زن)، آگاه.
عالی : (پسرانه) 1- بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ؛ 2- (در قدیم) بلند، رفیع، مرتفع؛ 3-شاهانه، بزرگوارانه.
عالیه : (دخترانه) (مؤنث عالی)، 1- عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- عالی مقام (زن).
عامر : (پسرانه) (عربی)1- (در قدیم) آباد کننده، معمور، آبادان؛ 2- بسیار عمر کننده [تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم می نمودند].
عباد : (پسرانه) (جمع عَبد)، بندگان. [اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار عبادت کننده می باشد].
عبادالله : (پسرانه) بندگان خداوند.
عباس : (پسرانه) عباس، صیغه مبالغ از « عبس» به معنای پر هیبت و چهره در هم کشیده است و نیز به معنای شیر بیشه است . شیری که شیران از او بگریزند .
عباسعلی : (پسرانه) از نامهای مرکب. عباس و علی.
عبدالاحد : (پسرانه) بنده ی خدای یکتا و یگانه.
عبدالباسط : (پسرانه) بنده ی خدای بسط دهنده و گسترش دهنده. (باسط از نام های خداوند).
عبدالباقی : (پسرانه) 1- بنده ی خدای جاوید؛ 2- (اَعلام) عبدالباقی تبریزی خوشنویس معروف قرن 11 هجری.
عبدالجبار : (پسرانه) 1- بنده ی خدای قاهر؛ 2- (دراعلام) عبدالجبار علوی محمودی (زینبی علوی) از شاعران عهد محمود و مسعود غزنوی.
عبدالجلیل : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بزرگوار؛ 2- (اَعلام) عبدالجلیل نصیرالدین ابوالرشید رازی دانشمند شیعه در قرن 6 هجری.
عبدالحسین : (پسرانه) 1- بنده ی حسین؛ 2- (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام حسین(ع)؛ [این نام به لحاظ تولا و دوستی با امام حسین(ع) انتخاب می شود]؛ 3- (اَعلام) عبدالحسین شرف الدین ابن یوسف عاملی موسوی دانشمند و متکلم شیعه در قرن 13و 14 هجری.
عبدالحق : (پسرانه) بنده ی خدای راست.
عبدالحلیم : (پسرانه) بنده ی خدای بردبار.
عبدالحمید : (پسرانه) 1- بنده ی خدای ستوده؛ 2- (اَعلام) نام دو تن از شاهان عثمانی. 1) عبدالحمید اول: سلطان عثمانی [1187-1203 قمری] که علیرغم انعقاد پیمان صلح با روسیه ، نتوانست مانع زیاده طلبی آن شود و بار دگر جنگ آغاز شد؛ 2) عبدالحمید دوم: سلطان عثمانی [1293-1326 قمری]، که به یاری ترکهای جوان بر سرکار آمد و نظام پارلمانی را پذیرفت ولی سال بعد آن را تعطیل کرد. در جنگ با روسها شکست خورد. امپراتوری عثمانی تجزیه شد و بخشهای زیادی از آن استقلال یافت. کشتار ارمنیان [1311-1313 قمری] در زمان او صورت گرفت. بر اثر انقلاب برکنار شد.
عبدالحی : (پسرانه) 1- بنده ی حی، که [حی] نامی است از نامهای خدای تعالی(هوالحی الذی لایموت)، بندهی خدای زنده؛ 2- (در عرفان) آن که مظهر و مجلای حیات سرمدیه حق و زنده به حیات ابدی حق باشد، که در حقیقت باقی به بقاءالله است و این مرتبه ی بقاء بعد از فناست.
عبدالرحمان : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بخشاینده؛ 2- (اَعلام) 1) عبدالرحمان ابن عوف: [سال 44 پیش از هجرت -31 هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص) و از نخستین مسلمانان؛ 2) عبدالرحمان شیرازی: [زنده در 566 هجری] پزشک مقیم حلب، مؤلف کتابهایی به عربی در باب تعبیر خواب و اسرار نکاح؛ 3) عبدالرحمان صوفی: [291-376 قمری] اخترشناس ایرانی، از مردم ری، مؤلف کتاب صُورالکواکب و رساله ی اسطرلاب (هر دو ترجمه) به عربی؛ 4) عبدالرحمان غافقی: [قرن2 هجری] حاکم مسلمان آندلس [111-114 قمری]، که در نبرد پواتیه (بلاط الشهدا) از شارل مازنل، شاه فرانکها شکست خورد و به قتل رسید؛ 5) نام پنج تن از فرمانروایان اموی آندلس.
عبدالرحیم : (پسرانه) 1- بنده ی خدای مهربان؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از شخصیت های ادبی و سیاسی در تاریخ.
عبدالرزاق : (پسرانه) 1- بنده ی خدای روزی دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) عبدالرزاق باشتینی: نخستین امیر سربداران [737-738 قمری] از مردم باشتین، که به دست برادرش مسعود سربداری کشته شد؛ 2) عبدالرزاق دنبلی: متخلّص به مفتون [1176-1242 قمری] شاعر، ادیب و مورخ ایرانی از مردم خوی، مؤلف مآثر سلطانی، در تاریخ قاجار و اثرهای متعدد دیگر؛ 3) عبدالرزاق سمرقندی: [816-882 قمری] مورخ ایرانی، مؤلف تاریخ فارسی مطلع السعدین، در تاریخ تیموریان؛ 4) عبدالرزاق کاشانی: [قرن 8 هجری] عارف ایرانی و مؤلف کتابهایی در تصوف. از آثار اوست: اصطلاحات صوفیه، شرح فصوص الحکم، شرح منازلالسایرین و لطایف الاعلام.
عبدالرشید : (پسرانه) 1- بنده ی خدای هادی؛ 2- (اَعلام) عبدالرشید غزنوی: شاه سلسله ی غزنوی [441-444 قمری] پسر سلطان محمود. او پس از وفات برادر زاده اش مودود (پسر مسعود غزنوی) از زندان نجات یافت و به سلطنت نشست. پس از دو سال و نیم به دست یکی از سردارانش کشته شد.
عبدالرضا : (پسرانه) 1- بنده ی رضا؛ 2- (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام رضا(ع)؛ [این نام به لحاظ تولا و دوستی با امام رضا(ع) انتخاب می شود].
عبدالسلام : (پسرانه) 1- بنده ی خدای مبرا از نقص و فنا. [سلام از نامهای خداوند]؛ 2- (اَعلام) [1926-1996 میلادی] فیزیکدان پاکستانی، بنیانگذار و رئیس مرکز بین المللی فیزیک نظری در تریست [1964 میلادی]. برنده ی بخشی از جایزه نوبل فیزیک سال 1979 ، به خاطر ارائه نظریه ای درباره ی نیروی هسته ای ضعیف و بر همکنش الکترومغناطیسی میان ذره های بنیادی.
عبدالسمیع : (پسرانه) بنده ی خدای شنوا. (سمیع از نام های خداوند).
عبدالصاحب : (دخترانه) 1- بنده ی صاحب، بنده ی دارنده و مالک؛ 2- (اَعلام) 1) عبدالصاحب دُجیلی (= ابن عمران) [1331-1362 قمری] ادیب و مورخ عراقی، اهل نجف. از آثار او: اَعلام العرب فی العلوم والفنون، شُعراء العُصُور، شُعراالعراق، الشُّعُربیَّة و شُعرائها، که همه چاپ شده است؛ 2) عبدالصاحب نجفی [1300-1353 قمری] فقیه امامی، اهل نجف، از آثار او: الجوهرة فی شرح التَّبصرة، شرح المَبسوط، کَنزالفرائد، نهایة الدّرایة، در اصول.
عبدالصمد : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بی نیاز؛ 2- (اَعلام) 1) عبدالصمد بن ابراهیم، ابواحمد فارسی حُصری [762-765 میلادی] محدث. مُقری، معروف به قاریُ الحدیث اهل تبریز. وی در مکه دانش آموخت و در بغداد سکونت گزید و در همین شهر درگذشت. آثار او: اسباب العجائب، مختصر حِرز الاَمانی، ازشاطبی، الاکسیر فی التَّفسیر، اربعون حدیثاً، مختصر تفسیر الرّسعَنی؛ 2) عبدالصمد شیرازی [92-1000] ملقب به شیرین قلم، نقاش ایرانی و از پدید آورندگان مکتب هندو ایرانی، پس از یادگیری نقاشی در شیراز به جمع هنرمندان تبریز ملحق شد و رابطه ی نزدیکی با میر سیدعلی برقرار کرد و به درخواست همایون شاه با جمعی از هنرمندان به هند مهاجرت کرد. در آنجا با همکاری میر سیدعلی و هنرمندان هندی کارگاه هنری همایون شاه را در دهلی دایر کرد و شاگردانی را تربیت کرد. در تصویرگری کتاب بزرگ حمزه نامه که شامل 1400 تصویر روی پارچه است شرکت داشت، از آثار اوست: مرد عمامه به سر سوار بر اسب، مجنون در میان وحوش، و دستگیری ابوالمعالی؛ 3) عبدالصمد بن عبدالله علوی، شمس الدین [زنده 976 قمری] متکلم از آثار او: الجوهرةالخالصة عن الشّوائب فِی العقائدُ المتقدّمة علی جمیع المذاهب؛ 4) عبدالصمد بن فقیه [زنده 1175] ادیب و صوفی مؤلف کتاب اَنیس المُتَّقین در تصوف؛ 5) عبدالصمد قُرطُبی [433-495 قمری] محدث و فقیه و قاضی مالک اندلسی از آثار او: مختصر فی الشروط والاحکام؛ 6) عبدالصمد مصری [1028 قمری] محدث، مؤلف الجواهرالسَّنِیَّة فی النسیة و الکرامات الاحمدیّة؛ 7) عبدالصمد همدانی [1216 میلادی] فقیه امامی، عابد و زاهد. مجاور کربلای معلّی و مقتول در همان شهر در سال 1216 از آثار او: تجرالمعارف، به فارسی در لغت.
عبدالعزیز : (پسرانه) 1- بنده ی خدای گرامی؛ [عزیز از صفات و نامهای خداوند تعالی؛ 2- (اَعلام) 1) سلطان عثمانی: [1277-1282 قمری]، که در زمان او شورش و استقلال خواهی در بسیاری از سرزمینهای تابع گسترش یافت. سرانجام صدر اعظم مدحت پاشا، او را وادار به استعفا کرد؛ 2) عبدالعزیز: سلطان مراکش [1311-1325 قمری] که بر اثر شورش مردم ناچار به استعفا شد؛ 3) عبدالعزیز ابن محمّد (= ابن مسعود): بنیانگذار دولت عربستان سعودی [1340 هجری] و نخستین شاه آن [1352-1373 قمری]؛ 4) عبدالعزیز ابن منصور مشهور و متخلّص به عسجدی: [زنده در 432 هجری]، شاعر ایرانی دربار سلطان محمود غزنوی و فرزندانش.
عبدالعظیم : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بزرگ؛ 2- (اَعلام) عبدالله ابن علی ابن حسین ابن زید ابن حسن ابن علی ابن ابیطالب از بزرگان آل علی معاصر امام محمّد تقی(ع) [قرن 2 هجری] معروف به حضرت عبدالعظیم یا شاه عبدالعظیم.
عبدالعلی : (پسرانه) 1- بنده ی علی؛ 2- (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام علی(ع). [این نام به لحاظ تولا و دوستی با امام علی(ع) انتخاب میشود].
عبدالعلیم : (پسرانه) بنده ی خدای دانا و آگاه.
عبدالغفار : (پسرانه) بنده ی خدای بسیار آمرزنده.
عبدالغفور : (پسرانه) بنده ی خدای آمرزنده.
عبدالفتاح : (پسرانه) بنده ی خدای گشاینده.
عبدالقادر : (پسرانه) 1- بنده ی خدای توانا؛ 2-(اَعلام) 1) عبدالقادر جزایری: [1223-1305 قمری] میهن پرست و رهبر الجزایری، که از سال 1248 تا 1264 با اشغالگران فرانسوی جنگید ولی سرانجام شکست خورد و تسلیم شد. او را به فرانسه بردند؛ 2) عبدالقادر گیلانی: [470-561 قمری] صوفی و زاهد ایرانی، بنیانگذار سلسله ی درویشان قادری معروف به قادریه؛ 3) عبدالقادر مراغی [قرن 8 و9 هجری] موسیقیدان ایرانی، از مردم مراغه، که در خدمت سلطان حسین جلایری، امیر تیمور، شاهرخ و مراد، سلطان عثمانی بود. کتابهای متعددی در موسیقی نوشت از جمله: مقاصد الالحان، کنزالالحان، شرح ادوار و جامع الالحان.
عبدالکریم : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بزرگوار؛ 2- (اَعلام) عبدالکریم ریفی: [1882-1962 میلادی] میهن پرست و رهبر مراکشی، که با سلطه ی خارجیان بر مراکش مبارزه کرد [1914-1926 میلادی]. سرانجام بوسیله نیروهای متحد فرانسه و اسپانیا شکست خورد و تبعید شد.
عبداللطیف : (پسرانه) 1- بنده ی خدای نیکویی کننده؛ 2- (اَعلام) عبداللطیف: شاه [853-854 قمری] سلسله ی تیموریان، که پدرش الغ بیگ را کشت و جانشین او شد، ولی به زودی خود کشته شد.
عبدالله : (پسرانه) 1- بنده ی خدا؛ 2- (در تصوف) به معنی انسان کامل است؛ 3- (اَعلام) 1) عبدالله ابن عبدالمطلب: [حدود 554-579 میلادی] پدر حضرت محمّد(ص) پیامبر اسلام، که اندکی پیش از تولد وی بر اثر بیماری در مدینه وفات یافت؛ 2) عبدالله ابن جحش: [قرن اول هجری] صحابی و پسر عمه ی پیامبر اسلام(ص) و از مهاجران به حبشه، در جنگ احد کشته شد؛ 3) عبدالله ابن عمر: [10 پیش از هجرت – 73 قمری] صحابی پیامبر اسلام(ص) و پسر عمر خلیفه. که در همه ی جنگهای پیامبر و بسیاری فتوحات اسلام شرکت داشت؛ 4) عبدالله ابن طاهر: سومین امیر [213-230 قمری] سلسله ی طارهیان در خراسان، از حامیان ادبیات و هنر؛ 5) عبدالله تیموری: شاه [854-855 قمری] سلسله ی تیموری که پس از کشته شدن عبداللطیف در ماوراءالنهر بر تخت نشست و در جنگ با ابوسعید گورکانی کشته شد؛ 6) عبدالله ازبک: امیر [991-1006 قمری] سلسله ی شیبانیان در ماوراءالنهر و ترکستان که بر بخارا، بلخ، سمرقند، تاشکند، فرغانه، بدخشان، خوارزم و خراسان دست یافت و دولت نیرومندی تأسیس کرد.
عبدالماجد : (پسرانه) بنده ی خدای بزرگوار، بنده ی خدای دارای مجد و بزرگی.
عبدالمتین : (پسرانه) بنده ی خدای خردمند و با وقار، بنده ی خدای دارای متانت. (متین از نام های خداوند).
عبدالمجید : (پسرانه) 1- بنده ی خدای دارای قدر و مرتبه ی عالی و گرامی. [مجید از نامها و صفات خداوند]؛ 2- (اَعلام) 1) نام دو تن از شاهان عثمانی. عبدالمجید اول: شاه [1255-1277 قمری] که در زمان او فرمان خط شریف گلخانه برای تأمین آزادیهای مدنی اتباع عثمانی صادر شد [1255 هجری]؛ عبدالمجید دوم: آخرین شاه عثمانی [1922-1924 میلادی]، که تنها عنوان خلافت داشت و با اعلام جمهوری و لغو خلافت به پاریس رفت و در آنجا درگذشت؛ 2) عبدالمجید طالقانی: (درویش عبدالمجید) [قرن12 هجری] خوشنویس ایرانی، مقیم اصفهان، از استادان خط.
عبدالمحمّد : (پسرانه) 1- بنده ی محمّد؛ 2- (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ حضرت محمّد(ص). [این نام به لحاظ تولا و دوستی با پیامبر اسلام(ص) انتخاب میشود].
عبدالمطلّب : (پسرانه) 1- بنده ی مُطَلِب؛ 2- (اعلام) عبدالمطلِّب بن هاشم، ابوحارث [حدود 127-45 قبل از هجرت] نیای پیامبر اسلام(ص) و رئیس قریش در جاهلیت، متولد مدینه، پرورده در مکّه. صاحب مناصب سِقایَه و رفادَه. وی نزدیک به 60 سال رئیس و فرمانروای مکّه بود و آن شهر را از غارت حبشیان محفوظ داشت. گفته اند نام او شَیبَه و لقب او عبدالمطلّب بوده است و او نخستین کسی از عرب بود که خضاب سیاه را معمول کرد. سن او را هنگام وفات 80 سال و بیشتر نیز گفته اند.
عبدالمُعید : (پسرانه) بنده ی خدای بازگشت دهنده، بنده ی خدای بازگرداننده.
عبدالملک : (پسرانه) 1- بنده ی مَلِک (پادشاه). [مَلِک از نامهای خداوند]؛ 2- (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی. عبدالملک اول: ششمین امیر سامانی [343-350 قمری]، پسر نوح اول؛ عبدالملک دوم: آخرین امیر سامانی [399 هجری]، پسر نوح دوم، که سلطان محمود خراسان را از او گرفت و سردارانش به او خیانت کردند و او را به ایلک خان تسلیم کردند؛ 2) عبدالملک ابن علی: نخستین فرمانروا [537-558 قمری] و بنیانگذار سلسله ی موحدون، که سلسله ی مرابطون را برانداخت و تونس و مراکش را فتح کرد؛ 3) عبدالملک ابن مروان: خلیفه ی اموی [65-86 قمری] که شورش عبدالله ابن زبیر را به دست حجاج ابن یوسف فرو نشاند و به حجاج اختیارات وسیعی داد. در زمان او دفترهای دولتی از پهلوی به عربی برگردانده شد و نخستین سکه ی طلای اسلامی ضرب شد؛ 4) عبدالملک نیشابوری: (= امام الحرمین) [420-479 قمری] فقیه شافعی و نخستین مدرس مدرسه ی نظامیه ی نیشابور.
عبدالمنان : (پسرانه) بنده ی خدای نیکی کننده و نعمت دهنده.
عبدالمهدی : (پسرانه) 1- بنده ی هدایت شده؛ 2- بنده ی مهدی؛ 3-(به مجاز) دوستدار و ارادتمند امام زمان(ع). [این نام به لحاظ تولا و دوستی با امام مهدی (ع) انتخاب می شود].
عبدالنور : (پسرانه) بنده ی نور. (نور از نام های خداوند).
عبدالواحد : (پسرانه) 1- بنده ی خدای یکتا و یگانه؛ 2- (اَعلام) نام بسیاری از اشخاص (سیاسی، علمی، ادبی و دینی) در تاریخ.
عبدالواسع : (پسرانه) بنده ی خدای گشاینده و عطاکننده؛ 2- (اَعلام) شاعر ایرانی [قرن 6 هجری] که در خدمت سنجر سلجوقی و بهرامشاه غزنوی بود.
عبدالوهاب : (پسرانه) 1- بنده ی خدای بسیار بخشنده؛ 2- (اَعلام) 1) عبدالوهاب البیاتی [1926-1999 میلادی] شاعر، ادیب و نویسنده ی عراقی و مشهورترین شاعر معاصر عرب، از پیشگامان شعر امروز به شمار می رود. در رشته ی زبان و ادبیات عرب تحصیل کرد سپس به نویسندگی و تدریس پرداخت ولی به خاطر فعالیتهای سیاسی از کار اخراج و بازداشت شد. از آن پس تمام عمرش در سفر به کشورهای مختلف گذشت. مدتی در دانشگاه مسکو به تدریس در انستیتوی ملل آسیا و پژوهش پرداخت. شاعر و مبارزی آزاده بود که علاوه بر تبعید و آوارگی دائم، دو بار از او سلب تابعیت شد. ابتدا سبک واقع گرایان سوسیالیستی داشت سپس مشرب اومانیسم و عرفان را برگزید. اشعار او به زبان های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، روسی و اسپانیایی ترجمه شده است. شاید شعر هیچ شاعر معاصر عربی به اندازه ی او مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته است. از آثار اوست: فرشتگان و شیطان ها، ابریق های شکسته، افتخار کودکان و زیتون راست، و ماه شیراز؛ 2) عبدالوهاب شعرانی[898-973 قمری] صوفی، فقیه و محدث. در طریقت پیرو شاذلیه (فرقه ای از صوفیه، منسوب به تاج الدین شاذلی) بود و خودش طریقت شعراویه را به وجود آورد. از آثار اوست: الیواقیت والجواهر والمیزان الشعرانیه؛ 3) عبدالوهاب قزوینی [قرن 13 و14 قمری] عالم ایرانی، در مدرسه ی دوست علی خان معیرالممالک تهران تحصیلات دینی و ادبی اش را به پایان برد. پس از تأسیس دارالتألیف در حدود سال 1294 قمری تحت نظارت اعتضادالسلطنه جزء مؤلفان چهارگانه ی نامه ی دانشوران درآمد. پدر علامه محمد قزوینی است.
عبدالهادی : (پسرانه) 1- بنده ی خدای هدایت کننده، بنده ی خدای راهنما؛ 2- (اَعلام) 1) حاج ملاهادی بن مهدی، حکیم سبزواری [1212-1289 قمری] از مشاهیر فلاسفه و حکما و متألهین اسلامی اواخر قرن سیزدهم، اهل سبزوار، دانش آموخته ی مشهد و اصفهان معروف به حاجی ملا و حاجی سبزواری و در شعر متخلص به اسرار. وی با سادگی و زهد تمام می زیست و به ملوک و اُمرا اعتنایی نداشت و هنگامی که ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه ی او رفت او را بر همان حصیری که خود و دیگران می نشستند نشانید. حالات و کرامات بسیار به او نسبت داده اند.از آثار اوست: اسرارالحکم، اسرارالعبادة، الجَبر والاختیار، شرح الاسماء الحسنی، غُرَر الفوائد، الّلاَلی المنتظمة، النّبِراس؛ 2) عبدالهادی بن عبدالله عبدالهادی سِجِلماسی [1272 میلادی] محدث مراکشی، ساکن شهر فارس، از آثار اوست: شرح تَیسیر الوصول الی جامع الأصول، از ابن دَیبع شیبانی؛ 3) عبدالهادی بن عبدالله بن علی ابومحمد [1056 میلادی] ادیب و محدث فاضل مراکشی، دانش آموخته ی فاس، متوفی در مکه یا مدینه از آثار اوست: منظومة لامیّة فی مُصطَلَح الحدیث، فلک السعادة فی فصل الجهاد و الشهادة؛ 4) عبدالهادی شَلیلَه [1277-1331 قمری] فقیه اصولی امامی و محدث رجالی، از آل شلیله. متولد در نجف، متوفی در همدان، مدفون در نجف، بیست کتاب دارد از جمله: منتقی الشیعة فی احکام الشّریعة، منتهی المیزان، غایة المأمول فی الفقه والاصول؛ 5) عبدالهادی بن اسماعیل شیرازی [1305-1382 قمری] فقیه امامی، ادیب و شاعر، اهل نجف، از آثار اوست: وَسیلة النجاة، توضیح المسائل، حاشیة عُروة الوثقی؛ 6) عبدالهادی بن ابراهیم، جمال الدین الوزیر صَنعانی [822 میلادی] ادیب و مورخ زیدی یمنی. از آثار اوست: طراز العَلَمین فی فضائل الحَرَمین المحترمَین، کفایة القانع فی معرفة الصّانع، هدایة الرّاغِبین الی مذهب اهل البَیت الطاهرین.
عبید : (پسرانه) بنده، فرمانبردار، مطیع.
عبیدالله : (پسرانه) 1- بنده ی کوچک خدا، بنده ی خدا؛ (اَعلام) 1) عبیدالله ابن فاطمی: ملقب به مهدی، نخستین خلیفه [297-322 قمری] و بنیانگذار دولت فاطمی در مغرب آفریقا؛ 2) عبیدالله ازبک: فرمانروای ازبک [930-944 قمری]، که در زمان شاه تهماسب شش بار به خراسان تاخت و خرابی زیادی به بار آورد، ولی کاری از پیش نبرد؛ 3) عبیدالله مهدی: [259-322 قمری] جدّ خلفای فاطمی و اولین خلیفه ی فاطمی مصر [297-322 قمری]، مؤسس دولت علویان در مغرب. او خود را از نسل اسماعیل پسر امام جعفر صادق(ع) میدانست.
عبیر : (دخترانه) (در قدیم) نوعی ماده ی خوش بو کننده که از ترکیب مشک، گلاب، زعفران، و بعضی مواد دیگر تهیه می شد و آن را برای خوش بویی همراه داشتند یا در مجالس می سوزاندند.
عثمان : (پسرانه) 1- جوجه هوبره؛ جوجه شاهین 2- (اَعلام) 1) عثمان ابن عفان [قرن اول هجری] سومین خلیفه ی مسلمانان [23-35 قمری]، صحابی و داماد پیامبر اسلام(ص). در زمان او قرآن گردآوری شد. سرانجام در جریان یک شورش کشته شد. 2) عثمان نام سه تن از شاهان عثمانی. عثمان اول: بنیانگذار و نخستین شاه [699-726 قمری] از سلسله ی شاهان عثمانی؛ عثمان دوم: [1027-1031 قمری] که با برکنار کردن عمویش سلطنت را تصاحب کرد. در صدد برانداختن چهریها برآمد، ولی آنان پیشدستی کردند و او را از میان بردند؛ عثمان سوم: [1168-1171 قمری] شاه از سلسله ی شاهان عثمانی. 3) عثمان ابن سعید عمری [زنده در سال260 هجری] نخستین نایب از نایبهای چهارگانه ی امام دوازدهم شیعیان.
عدنان : (پسرانه) (اَعلام) نام یکی از اجداد پیامبر اسلام(ص) است که به فصاحت شهرت داشته.
عُدَی : (پسرانه) جاهای بلند، جاهای مرتفع.
عدیله : (دخترانه) (مؤنث عدیل)، 1- مثل، مانند، همانند، هم شأن، هم وزن؛ 2- همسر.
عرشیا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) [عرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)]، منسوب به عرش.
عرفات : (پسرانه) (اَعلام) (= عرفه) دشتی در حدود 21 کیلومتری شرق مکه، در جنوب کوهی به همین نام، که حاجیان از ظهر تا غروب روز 9 ذیحجه را در آن میگرانند.
عرفان : (پسرانه) 1- (در تصوف) مکتبی که وصول به حقیقت معرفت خداوند را از طریق ریاضت و تهذیب نفس و تأمل جستجو می کند؛ یکی از مراحل سلوک، معرفت؛ شناخت بر مبنای اصول مکتب تصوف؛ 2- (در قدیم) شناخت، آشنایی.
عرفانه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان.
عزالدین : (پسرانه) 1- موجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجمندی دین؛ (اَعلام) 1) دومین سلطان مصر [648-655 قمری] از سلسله ی ممالیک بحری، همسر شجرةالدّر، که توسط غلامان همسرش کشته شد؛ 2) عزالدین حسین لر: نام دو تن از اتابکان لر کوچک. عزالدین حسین اول: اتابک [677-629 قمری]؛ عزالدین حسین دوم: اتابک [716-730 قمری]؛ 3) عزالدین محمّد لر (= محمّدلر): نام دو تن از اتابکان لر کوچک؛ عزالدین محمّد اول: اتابک [695-716 قمری]،که از سوی غازان خان حکومت یافت و پس از مرگ او مدتی همسرش دولت خاتون جانشین وی شد؛ عزالدین محمّد دوم: اتابک [750-795 قمری] که پس از حمله ی تیمور به بروجرد متواری شد، تا در سال 806 هجری سرش را نزد تیمور بردند؛ 4) عزالدین مسعود: نام دو تن از اتابکان موصل و از امرای آل زنگی؛ عزالدین مسعود اول: اتابک موصل [577-589 قمری]، پسر قطبالدین مودود. صلاحالدین ایوبی دو بار به قلمرو او لشکر کشید و بخشی از قلمرو موصل را گرفت؛ عزالدین مسعود دوم: معروف به ملک قاهر، اتابک موصل [607-615 قمری]، پسر نورالدین ارسلانشاه دوم.
عزت : (دخترانه) 1- عزیز و گرامی بودن، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت؛ 2- احترام، بزرگداشت، گرامیداشت، تکریم؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) خداوند.
عزت الله : (پسرانه) عزت خدا، ارجمندی خداوندی.
عزیز : (پسرانه) 1- آن که او را بسیار دوست بدارند یا برای او ارزش و احترام زیادی قائل باشند، گرامی، محبوب، دارای رفاه، عزت و احترام در مقابلِ ذلیل؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (در قدیم) دارای عظمت و احترام؛ 4- (در تصوف) مرشد، پیر.
عزیزالله : (پسرانه) گرامی و محبوب در نزد خدا.
عزیزه : (دخترانه) (مؤنث عزیز).
عسکر : (پسرانه) عسکر در لغت به معنای لشکر، حصار و پناهنگاه آمده است. عسکر یکی از القاب امام حسن بن علی الزکی العسکری ( ع) امام یازدهم شیعیان است. «عسکر» در عرف عرفان و اخلاق اسلامی به کسی گفته می شود که در پناه و حوزه الهی باشد. امام حسن بن عسکری ( ع) به این صفت متعین بوده اند و همه خوبیها و فضائل اخلاقی در زندگی او موج می زد و « زکی » از القاب آن بزرگوار به معنی ظهور پاکی ها و خوبی ها آمده است .
عسل : (دخترانه) 1- انگبین، مایع خوراکیِ غلیظ و چسبناکی که زنبور عسل تولید می کند؛ 2- (به مجاز) (در گفتگو) بسیار شیرین و خوش مزه و همینطور بسیار دوست داشتنی و مطلوب.
عشرت : (دخترانه) (عربی، عشیرة) 1- خوش گذرانی، کام جویی؛ 2- (در قدیم) هم نشینی، معاشرت.
عصام : (پسرانه) (در قدیم) 1- بند، ریسمان، طناب؛ 2- (به مجاز) حفظ، نگه داری؛ 3- (به مجاز) شرافت و شخصیت اکتسابی.
عصمت : (دخترانه) 1- معصوم بودن، بی گناهی، پاکدامنی؛ 2- ناموس و عفت زنان؛ 3- (در قدیم) نگهداری و محافظت؛ 4- (در فلسفه قدیم) ملکه ی اجتناب از گناه.
عطا : (پسرانه) 1- بخشیدن چیزی به کسی، بخشش، دهش، انعام؛ هدیه یا هر چیزی که به کسی بخشیده می شود؛ 2- (اَعلام) عطا ابن یعقوب: (= عطایی رازی) [قرن 5 هجری] شاعر ایرانی دربار غزنوی، سراینده ی دو منظومه ی حماسی برزونامه و بیژن نامه.
عطاءالله : (پسرانه) 1- بخشش و هدیه ی خدا؛ 2- در اصطلاح عبارت است از چیزی است که از ناحیه حق بر بندگان فائض شود.
عطامحمّد : (پسرانه) از نامهای مرکب، عطا و محمّد.
عطرین : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عطریه : (دخترانه) (عطر + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عطوفه : (دخترانه) (مؤنث عَطوف) زنِ مهربان و با عاطفه.
عطیه : (دخترانه) 1- آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود؛ 2- انعام، بخشش.
عظیم : (پسرانه) 1- بزرگ، کلان؛ 2- بسیار، فراوان؛ 3- با اهمیت، مهم؛ 4- از صفات و نامهای خداوند.
عظیمه : (دخترانه) (مؤنث عظیم).
عفت : (دخترانه) 1- حالت خویشتن داریِ زن در رویارویی و معاشرت با نامحرم و حفظ آبرو، پاکدامنی؛ 2- رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی.
عفیفه : (دخترانه) (مؤنث عفیف).
عقیق : (دخترانه) 1- سنگی سلیسی و آبدار و قیمتی، که رنگ سرخ آن بسیار جالب است و در زینت استفاده می شود؛ 2- (به مجاز) شخص ارجمند و گرامی.
عقیل : (پسرانه) 1- خردمند و بزرگوار، عاقل و گرامی؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] فرزند ابوطالب و فاطمهی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی(ع).
عقیله : (دخترانه) (مؤنث عقیل)، 1- زن بزرگوار؛ 2- هر چیز گرامی و ارجمند، نفیس.
علا : (پسرانه) (در قدیم) بلندی مقام و مرتبه، بزرگی، رفعت.
علاءالدین : (پسرانه) 1- موجب بلندی آیین و کیش؛ 2- (اَعلام) 1) قهرمان یکی از افسانههای هزار و یک شب، پسر فقیری که به چراغ جادو دست مییابد و به کمک غول چراغ به آرزوهایش میرسد؛ 2) علاءالدین بهمن شاه: لقب حسن گانگو، شاه هند [748-759 قمری] و بنیانگذار سلسله ی بهمنی دکن در هند که پایتختش گلبرگه بود؛ 3) علاءالدین تبریزی [قرن11 هجری] خوشنویس تبریزی، معروف به علابیگ؛ 4) علاءالدین تکش: شاه [568-596 قمری] سلسله ی خوارزمشاه در خوارزم و خراسان. آخرین شاه سلجوقی عراق را کشت و اصفهان را نیز تصرف کرد؛ 5) علاءالدین جهانسوز: مشهور به علاءالدین حسین غوری، شاه [544-556 قمری] سلسلهی آل شَنسَب در شمال افغانستان، که غزنین را گرفت و آتش زد [545 هجری]. در جنگ با سنجر اسیر شد و مدتی زندانی او بود؛ 6) علاءالدین خلجی: شاه دهلی [695-715 قمری]، که پس از کشتن عمویش فیروزشاه بر تخت نشست. از پیشروی مغول در هند جلوگیری کرد و در دکن و راجستان پیروزیهایی به دست آورد؛ 7) علاءالدین علی ابن مخلص: [670-732 قمری] متخلص به عاشق پاشا، شاعر ترک، سراینده ی یکی از منظومههای ترکی موجود به نام غریب نامه یا معرف نامه، در تصوف؛ 8) علاءالدین محمّد خوارزمشاه: شاه سلسلهی خوارزمشاهیان [596-617 قمری] پسر علاءالدین تکش، که در زمان او چنگیز خان به ایران لشکر کشید و او به جزیره ی آبسکون گریخت.
علوان : (پسرانه) 1- بزرگان؛ 2- (اعلام) 1) نام پدر ضحاک که عجم ها به آن مرداس می گفتند. وی از پادشاهان عرب و برادر شداد ابن عماد بود؛ 2) علوان ابن حسین، دارای کنیه ی ابوالیسیر از محدثین؛ 3) علوان قیصر ابن یوسف جبران (کشیش) [متولد 1287 قمری] صاحب کتاب های تاریخ کتاب مقدس، خلاصة الصرف والنحو، فوائد المجانی لصفی الخطابة والمعانی، المثال لصحیح لکاهن المسیح، مرجز بحث المطلب؛ 4) علوان یوسف لعازاری (کشیش). وی تا پیش از سال 1328 قمری زنده بود. از جمله آثار اوست: ارج الوطنیة فی حیاة الطوباویة جان دارک الباسلة الفرنسیة، که در سال 1910 میلادی در بیروت چاپ شده است. مرقاة المترجم الصفوف العالیة فی الغتین الفرنسیة والعربیة.
علویه : (دخترانه) 1- (مؤنث علوی)، منسوب به علی؛ 2- آنچه که مرتفع باشد؛ 3- آنچه که شریف باشد؛ 4- کسی که از اولاد علی ابن ابی طالب(ع) باشد.
علی : (پسرانه) علی از نام های خداوند متعال است « وهو العلی العظیم» به معنای بلند قدر و شریف است و نیز به معنای شدید، محکم و ارجمند بکار رفته است.
علی ابراهیم : (پسرانه) (عربی ـ عبری) 1- از نامهای مرکب، علی و ابراهیم؛ 2- (اعلام) علی ابراهیم [1126-1208 قمری] امین الدوله عزیزالملک خان بهادر نصیر جنگ علی ابراهیم خان، محقق هندی، نخست در شیخ پوره، سپس بعد از سفری به ایران در عظیم آباد سکونت داشت. از آثار اوست: تذکره ی صحف ابراهیم، خلاصة الکلام و گلزار ابراهیم.
علی احسان : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و احسان.
علی اصغر : (پسرانه) 1- (علیِ اصغر به اضافه کسره) علیِ کوچک؛ 2- (اَعلام) فرزند حسین ابن علی ابن ابیطالب، فرزند شیرخواره ی امام حسین(ع) که در واقعه ی کربلا شهید شد. [61 هجری].
علی اکبر : (پسرانه) 1- (علیِ اکبر به اضافه کسره) علی بزرگتر؛ 2- (اَعلام) فرزند حسین ابن علی ابن ابیطالب، پسر جوان امام حسین(ع) که در واقعه ی کربلا [61 هجری] در جنگ با سپاهیان یزید شهید شد.
علی پاشا : (پسرانه) (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، علی و پاشا.
علی جواد : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و جواد.
علی حسن: (پسرانه)(عربی) از نامهای مرکب، علی و حسن.
علی رضا (علیرضا) : (پسرانه) از نامهای مرکب،علی و رضا.
علی سان (علیسان) : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (علی + سان (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار.
علی سینا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، علی و سینا.
علی صالح : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و صالح.
علی عطا : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و عطا.
علی محمّد : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و محمّد.
علی مرتضی : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و مرتضی.
علی مهدی : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و مهدی.
علی نقی : (پسرانه) از نامهای مرکب، علی و نقی.
علیا : (دخترانه) 1- ویژگی جایی که نسبت به جای دیگر بر بلندی قرار گرفته است، بالا در مقابل سفلی؛ 2- (در قدیم) رفیع، والا.
علیسا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (علی + سا (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار.
علیم : (پسرانه) 1- دانا، آگاه، آن که عملش محیط بر جمیع اشیاء باشد؛ 2- یکی از نامهای باری تعالی.
علیمه : (دخترانه) (مؤنث علیم).
عماد : (پسرانه) 1- ستون؛ 2- (به مجاز) آن که بتوان بر او تکیه کرد، نگاه دارنده، تکیه گاه؛ 3- (اَعلام) عماد خراسانی: [عمادالدین حسن برقعی] متخلص به عماد از بهترین غزل سرایان معاصر.
عمادالدین : (پسرانه) 1- تکیه گاه کیش و آیین؛ 2- (اَعلام) 1) عمادالدین باکالیجار: شاه [415-440 قمری] دیلمی فارس، که کرمان و بغداد را هم تصرف کرد. با طغرل صلح کرد و دختر خود را به او داد؛ 2) عمادالدین پهلوان: اتابک لر بزرگ [626-646 قمری]؛ 3) عمادالدین دینار: (= ملک دینار) فرمانروای کرمان [583-591 قمری] از فرماندهان ترکان غز، که قدرت را از دست سلجوقیان کرمان بیرون آورد؛ 4) عمادالدین زنگی: اتابک موصل، [521-541 قمری] و بنیانگذار سلسله ی اتابکان موصل، که شمال عراق و شام را متصرف شد و به دست غلامان خود کشته شد. فرمانروایان آل زنگی از اولاد و نوادگان او بودند؛ 5) عمادالدین علی کرمانی: (= عماد فقیه) شاعر فارسی گوی ایرانی مقیم شیراز و از معاصران حافظ. مؤلف چندین مثنوی، از جمله: صفانامه، صحبت نامه، طریقت نامه، کتابالمعارف، محبت نامه؛ 6) عمادالدین محمّد اصفهانی: (= عماد کاتب) [519-597 قمری] ادیب و نویسنده ی ایرانی، که در شام اقامت گزید. از آثار اوست: خریدةالقَصر، در شرح حال شاعران عربی زبان قرن 6 هجری، نصرةالفِتره، در تاریخ سلجوقیان عراق و برقالشامی، در تاریخ شام، همه به عربی.
عِمادرضا : (پسرانه) از نامهای مرکب، عماد و رضا.
عمار : (پسرانه) 1- مرد با ایمان، ثابت و استوار، صاحب حلم و وقار؛ 2- (اَعلام) 1) عمار یاسر: یکی از یاران پیامبر اسلام(ص)؛ 2) عمار موصلی: [قرن 5 هجری] چشم پزشک عراقی، مؤلف کتابی در عربی به نام المنتخب، در بیماریها، درمان و جراحی چشم، که مورد استفاده ی مؤلفان و پزشکان بعدی قرار گرفت.
عمر : (پسرانه) (اَعلام) 1) عمر ابن خطاب: [قرن اول هجری] دومین خلیفه ی مسلمانان [13-23 قمری] و صحابی پیامبر اسلام(ص)، که در زمان او ایران، شام، فلسطین و مصر به تصرف مسلمانان درآمد؛ 2) عمر ابن سهلان: [قرن 6 هجری] دانشمند و فیلسوف ایرانی، مؤلف شرح رسالةالطیر ابن سینا (ترجمه)، رسالةالسنجریه، به فارسی و بصایر نصیریه، در منطق به عربی؛ 3) عمرابن عبدالعزیز: هشتمین خلیفه ی اموی [99-101 قمری]، که به پرهیزکاری و پیروی از سنت شهرت داشت، به اصلاح امور مالی پرداخت و نسبت به شیعیان بردباری در پیش گرفت؛ 4) عمر ابن فرحان: [قرن 1 و2 هجری] اخترشناس، معمار و مترجم ایرانی، از مردم طبرستان، ساکن بغداد، از طراحان شهر بغداد و مترجم کتابهای پهلوی به عربی.
عمید : (پسرانه) 1- آن که منصب یا مقامی بزرگ دارد، رئیس، حاکم؛ 2- عنوانی برای مقامات حکومتی در دوره ی سامانیان و بعد از آن.
عنایت : (پسرانه) 1- توجه به کسی همراه با مهربانی، مهربانی، لطف؛ 2- نیکی، احسان؛ 3- کمک، یاری؛ 4- (در تصوف) توجه خاص خداوند به سالک؛ 5- (در فلسفه ی قدیم) علم خداوند به نظام خیر کلی یا مصالح امور بندگان.
عنایت الله : (پسرانه) لطف و نیکی و احسان خدا.
عواطف : (دخترانه) 1- عاطفه ها، احساسات؛ 2- مهربانی ها، الطاف.
عهدیه : (دخترانه) (عهد + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به عهد؛ 2- (به مجاز) زن هم پیمان، زن پایبند به عهد و پیمان.
عیسی : (پسرانه) (معرب از عبری «یشوع») 1- به معنی نجات دهنده؛ 2- (اَعلام) [حدود 6 پیش از میلاد-30 میلادی] عیسی(ع) فرزند حضرت مریم ملقب به مسیح و از پیغمبران اولوالعزم، پیامبر یهودی نژاد، که دین مسیحیت به او منسوب است. بنابر انجیلها، او در بیت لحم زاده شد، در ناصره بزرگ شد، شاگردانی گرد آورد (12 حواری)، در جلیل به تعلیم مردم پرداخت، به اورشلیم (بیت المقدس) رفت و در آنجا صرافان را از معبد بیرون کرد و باز به موعظه پرداخت. با مخالفت بزرگان یهود و اشراف روبرو شد. بر اثر خیانت یکی از شاگردانش [یهودای اسخریوطی] دستگیر شد و او را پس از محاکمه به صلیب کشیدند.
عین الله : (پسرانه) 1- چشم خدا؛ 2- (در عرفان) عینالله و عینالعالم انسان کامل را گویند.
عینا : (دخترانه) (عربی، عیناء)، زن فراخ چشم، زن زیبا چشم.
- برچسب ها :
- نام های عربی
- اسم های عربی