اسم های عربی - حرف م
ماجد : (پسرانه) دارای مجد و بزرگی، بزرگوار.
ماجده : (دخترانه) (مؤنث ماجد)، زنِ بزرگوار.
ماریه : (دخترانه) 1- زنِ سفید و براق، بسیار درخشنده؛ 2- (اَعلام) نام همسر قبطی پیامبر اسلام(ص) و مادر ابراهیم ابن محمّد پسر پیامبر اسلام(ص).
ماشاءالله : (پسرانه) 1- (شبه جمله) آنچه خداوند بخواهد، (برگرفته از قرآن کریم)، 2- (به مجاز) هنگام تعجب و تحسین برای دفع چشم بد گفته می شود، چشمِ بد دور؛ 3- (اَعلام) ماشاءالله: [حدود 200 هجری] دانشمند یهودی ایرانی، مؤلف کتابهایی در احکام نجوم، که به لاتینی ترجمه شده است و قدیمیترین کتاب موجود درباره ی قیمت کالاها به زبان عربی است.
ماکان : (پسرانه) 1- (در قدیم) آنچه بوده است؛ 2- (اَعلام) نام پسر کاکی از سران دیالمه [قرن 3و 4 هجری] که در آغاز نزد ابوالحسین ناصر در گرگان بسر می برد و از سران با نفوذ او بود و مدتی از جانب وی بر «تمیشه» حکومت می کرد.
مالک : (پسرانه) 1- آن که صاحب مِلک یا املاکی است؛ 2- آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- (در ادیان) ملک الموت گیرنده ی جان؛ 5-(اَعلام) 1) مالکِ اشتر: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص) و سردار حضرت علی(ع) در جنگهای جمل و صفین. در هنگام عزیمت به مصر به عنوان والی آن سرزمین، به دست مخالفان مسموم شد؛ 2) مالک ابن انس: [93-179 قمری] فقیه مسلمان از مردم مدینه، بنیانگذار مذهب مالکی، مذهبهای اهل سنت، مؤلف کتاب اَلمُوَطا، که اساس مذهب مالکی است. 3) مالک ابن عوف: [قرن اول هجری] از صحابه ی پیامبر اسلام (ص)، که در جنگهای شام کشته شد؛ 4) مالک دینار: (= مالک ابن دینار) [قرن 2 هجری] از زاهدان معروف مسلمان در بصره که در پارسایی ضرب المثل شده است.
ماه صنم : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، ماه و صنم.
ماه طلعت : (دخترانه) (فارسی ـ عربی)، 1- ماه سیما، ماه چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماه منظر : (دخترانه) آنچه که دارای منظری چون ماه باشد، ماه چهر.
ماه منیر : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) 1- ماه درخشان و تابان؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماه نسا : (دخترانه) 1- ماهِ زنان؛ 2- (به مجاز) زیبا رو در میان زنان، زیبارو.
ماهد : (پسرانه) 1- گسترنده، گستراننده؛ 2- نامی از نامهای باری تعالی.
ماهده : (دخترانه) (مؤنث ماهِد).
ماهر : (پسرانه) آن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد، حاذق، چیره دست.
ماهره : (دخترانه) (مؤنث ماهر).
مائده : (دخترانه) (مؤنث مائد)، 1- (درقدیم) خوردنی، طعام؛ 2- سفرهای که بر آن غذا می گذارند؛ 3- (اَعلام) سوره ی پنجم از قرآن کریم، دارای صد و بیست آیه.
مبارک : (دخترانه) دارای آثار یا تأثیرات خوب، دارای برکت و خیر و خوشی، خوش یمن، خجسته، فرخنده.
مبارکه : (دخترانه) (مؤنث مبارک).
مبشر : (پسرانه) آن که خبر خوش و مژده می دهد، نوید دهنده.
مبین : (پسرانه) 1- روشنگر، آشکار کننده؛ 2- (درقدیم) آشکار، هویدا، روشن؛ 3- (در قدیم) نورانی، روشن.
مبینا : (دخترانه) (مؤنث مبین).
مبینه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (مبین + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مبین.
متانت : (دخترانه) 1- حالت استواری و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجانهای درونی، وقار؛ 2- (در قدیم) استواری، محکمی.
متین : (پسرانه) 1- دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ 2- استوار، محکم؛ 3- از نامها و صفات خداوند.
متینا : (دخترانه) (مؤنث متین).
متینه : (دخترانه) (مؤنث متین).
مجاهد : (پسرانه) 1- ویژگی آن که به خاطر وصول به هدفهای غیر شخصی مانند اشاعه ی دین و آزادی به جنگ و مبارزه می پردازد؛ 2- (در قدیم) کوشش و جد و جهد کننده.
مجتبی : (پسرانه) 1- (در قدیم) برگزیده شده، انتخاب شده؛ 2-(اَعلام) لقب حسن ابن علی امام دوم شیعیان (امام حسن مجتبی)(ع).
مجدالدین : (پسرانه) 1- سبب عزت و بزرگی دین؛ 2- مایه ی شوکت و بزرگی دین.
مجیب : (پسرانه) 1- (در قدیم) جواب دهنده؛ 2- پاسخگو، اجابت کننده، روا کننده حاجت؛ 3- از نامها و صفات خداوند.
مجید : (پسرانه) 1- دارای قدر و مرتبه ی عالی، گرامی؛ 2- از نامها و صفات خداوند.
مجیدرضا : (پسرانه) از نام های مرکب، مجید و رضا.
مجیر : (پسرانه) 1- (در قدیم) پناه دهنده، فریادرس؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) مجیر بیلقانی: [قرن 6 هجری] شاعر ایرانی، از مردم آذربایجان، که دیوان شعرش در دست است و به خاطر شعری که در هجو مردم اصفهان گفت و آنان را بر ضدّ خود برانگیخت، شهرت دارد.
محب : (پسرانه) 1- (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، دوستدار؛ 2- (در تصوف) دوستدار خداوند، سالک.
محبت : (دخترانه) 1- دوست داشتنِ کسی یا چیزی، مهربان بودن نسبت به کسی یا چیزی، مِهر، دوستی؛ 2- (در تصوف) شور و شوق بسیار داشتنِ سالک برای رسیدن به خداوند.
محبوب : (پسرانه) 1- آنکه یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است، دوست داشتنی، مورد محبت؛ 2- (در تصوف) خداوند، چنانچه به طور مطلق حق را محبوب گویند.
محبوبه : (دخترانه) 1- نام گیاهی (محبوبه ی شب)؛ 2- محبوب (زن)؛ 3- معشوق، معشوقه، محبوب.
محترم : (دخترانه) 1- قابل احترام، عزیز و گرامی؛ 2- (در قدیم) دارای حرمت و مقدس.
محتشم : (پسرانه) 1- دارای حشمت و شکوه، با حشمت؛ 2- (در قدیم) دارای خَدَم و حَشَم زیاد؛ 3- (به مجاز) بزرگ و توانگر و ثروتمند؛ 4- (اَعلام) محتشم: (= محتشم کاشانی) [قرن10 هجری] شاعر مرثیه سرای ایرانی، که به ویژه 12 بند او در مرثیه ی شهیدان کربلا معروف است. دیوانش به نام جامعالطایف چاپ شده است.
محجوب : (دخترانه) 1- با حجب و حیا و مؤدب؛ 2- (در قدیم) در حجاب شده، پوشیده، پنهان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بازداشته شده، منع شده؛ 4- (در عرفان) کسی که میان او و حق حجابی هست و هنوز شایستگی درک حقیقت و دیدار حق را نیافته است.
محجوبه : (دخترانه) 1- (مؤنث محجوب)، ( محجوب، 2- دارای حجاب (زن).
محراب : (پسرانه) 1- جایی از مسجد (معمولاً با معماری خاص) در سمت قبله که امام جماعت هنگام نماز خواندن در آنجا می ایستد؛ بخشی از یک عبادتگاه که هنگام عبادت در آنجا می ایستند یا رو به آن قرار می گیرند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) عبادتگاه، قبله؛ 3- (در عرفان) هر مطلوب و مقصودی که دل متوجه بدان باشد آن را محراب گویند.
محسن : (پسرانه) 1- (در قدیم) نیکوکار، احسان کننده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام فرزند علی ابن ابیطالب(ع)؛ 2) نام فرزند امام هفتم شیعیان امام موسی الکاظم(ع).
محسنه : (دخترانه) (مؤنث محسن)، 1- (در قدیم) آراسته و زیبا؛ 2-زن احسان کننده، زن نیکوکار.
محمد : (پسرانه) محمد در لغت از واژه « حمد» بخاطر کثرت حمد و ستایش خداوند است. محمد آخرین فرستاده خدا، نام پیامبر گرامی اسلام (ص) است که خُلق عظیم آفرینش و جمیع انبیاء و اولیاء در او جمع شده است.
محمد باقر : (پسرانه) باقر در لغت به معنای شکافنده و شیر درنده است. باقر لقب پنجمین امام معصوم.
محمّدتقی : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، محمّد و تقی؛ 2--(اَعلام) 1) محمّد تقی اصفهانی (= آقا نجفی): [1262-1322 قمری] مجتهد با نفوذ اصفهان، دارای کتابهای متعدد در موضوع های دینی؛ 2) محمّدتقی مجلسی [قرن 11 هجری] پدر محمّدباقر مجلسی، روحانی شیعه ی ایرانی، مؤلف کتابهایی در اخبار و حدیث شیعه، از جمله: شرح تهذیبالحدیث طوسی و ترجمه مَنلایَحضَرهُ الفقیه.
محمّدحسن : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، ا محمّد و حسن؛ 2- (اَعلام) 1) محمّدحسن اصفهانی، مشهور به صاحب جواهر [قرن 13 هجری]، مرجع شیعیان عصر خود، مؤلف جواهر الکلام؛ 2) محمّدحسن میرزا نایب السلطنه: [1277-1321 شمسی] شاهزاده ی قاجار، برادر و ولیعهد احمدشاه، آخرین شاه قاجار، که پس از عزل برادرش از سلطنت [1304 شمسی] به پاریس رفت و در همانجا درگذشت.
محمدظاهر: (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، محمّد و ظاهر؛ 2- (اعلام) محمدظاهرشاه [1914-2007 میلادی] پادشاه افغانستان [1933-1973 میلادی]؛ در جنگ جهانی دوم بی طرفی افغانستان را حفظ کرد. در سال [1956 میلادی] یک برنامه ی پنج ساله برای ساختن راه و توسعه ی معادن و صنایع، بهبود آموزش و پرورش و کشاورزی اجرا کرد که در سال 1961 میلادی با موفقیت به پایان رسید و بعد از آن برنامه پنج ساله دوم را به مرحله ی اجرا درآورد. در سال 1963 میلادی روابط سیاسی میان افغانستان و پاکستان را برقرار کرد. در سال 1973 میلادی با کودتای محمد داوود خان از سلطنت برکنار شد و پس از سقوط سلطنت به ایتالیا رفت. پس از شکست طالبان به عنوان پدر دولت به افغانستان بازگشت و مشاور دولت کرزای شد.
محمد علی: (پسرانه) 1- از نامهای مرکب،محمّد و علی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّدعلی اصفهانی: [قرن 13 هجری] مشهور به سروش، شاعر ایرانی دربار ناصرالدین شاه ملقب به شمس الشُّعرا؛ 2) محمّدعلی پاشا: [1769-1849 میلادی] خدیو مصر [1805-1849 میلادی] از تبار آلبانیایی، بنیانگذار آخرین سلسله ی سلطنتی مصر، معروف به خدیویه؛ 3) محمّدعلی شاه قاجار: شاه ایران [1325-1327قمری] از سلسله ی قاجاریه که به مخالفت با اساس مشروطیت برخاست و دست به کودتا علیه مجلس زد [1326 هجری]، ولی مشروطه خواهان در شهرستانها مقاومت کردند و سرانجام با حمله به تهران او را به پناهنده شدن در سفارت روس واداشتند. او در اروپا مرد [1304شمسی].
محمد فاتح: (پسرانه) 1- (عربی) از نامهای مرکب،محمّد و فاتح؛ 2- (اعلام) محمدفاتح [1429-1481 میلادی] هفتمین سلطان عثمانی [1451-1481 میلادی] پسر سلطان مراد دوم؛ در سال 1451 میلادی بعد از درگذشت سلطان مراد دوم به تخت سلطنت نشست. در سال 1452 میلادی خود را برای تصرف قسطنطنیه آماده کرد. در سال 1453 میلادی قسطنطنیه را تصرف کرد و امپراتوری بیزانس سرنگون شد. این فتح بزرگ دولت عثمانی را در ردیف دول بزرگ جهان درآورد و از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی دارای اهمیت بسیار کرد. در سال 1456 میلادی سلطان محمد بلگراد را محاصره کرد و در سال 1459 میلادی شهر سمندره را در نزدیکی بلگراد فتح کرد و به این صورت صربستان ضمیمه ی دولت عثمانی شد. در سال 1464 میلادی سرزمین بوسنی جزو متصرفات دولت عثمانی شد. در سال 1463 میلادی. سلطان محمد جنگ ونیز را آغاز کرد که حدود 17 سال طول کشید و سرانجام در سال 1479 میلادی صلحی میان جمهوری ونیز و دولت عثمانی برقرار شد. سلطان محمد در سال 1475 میلادی شهر و بندر کافا در شبه جزیره ی کریمه را از خاندان تاتارها که در آن حکومت می کردند گرفت و خان های کریمه به اطاعت سلطان درآمدند. در سال 1481 میلادی او سرگرم لشکرکشی دیگری به آسیا بود که درگذشت. جسد او را به استانبول بردند و در جامع فاتح دفن کردند. سلطان محمد مردی دلیر، باکفایت و مشوق علم و ادب بود. بناهای زیادی از او به یادگار مانده است.
محمد کریم: (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، محمّد و کریم؛ 2- (اَعلام) محمّدکریم خان کرمانی: [1225-1288 قمری] روحانی و فقیه ایرانی.
محمد نصیر : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب،محمّد و نصیر؛ 2- (اَعلام) محمّدنصیر حسینی: (= فرصت شیرازی) [1271-1339 قمری] متخلص به فرصت، ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان، در منطق، آثار عجم، در تاریخ، بحورالالحان، در موسیقی آوازی و دیوان اشعار.
محمود : (پسرانه) 1- (در قدیم) آن که یا آنچه ستایش شده است، ستوده شده و مورد پسند، نیک، خوش؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از شاهان عثمانی. محمود اول: شاه [143-181 قمری]. در زمان او ایرانیان به فرمانده ی نادرشاه سرزمینهای اشغالی را از عثمانی باز پس گرفتند. محمود دوم: شاه [1223-1255 قمری] در زمان او یونان و مصر استقلال یافت و از حکومت عثمانی جدا شد؛ 2) محمود محمود: [1261-1344 شمسی] نویسنده، مورخ و پژوهشگر ایرانی از مردم تبریز، مؤلف تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم،مترجم شهریار ماکیاولی و جنگ نفت؛ 3) محمود ابن محمّد سلجوقی: شاه سلجوقی عراق [511-525 قمری]، ملقب به مغیثالدین، که با سلطان سنجر جنگید و شکست خورد؛ 4) محمود ابن عثمان: [زنده در 728 هجری] از جانشینان شیخ مرشد ابو اسحاق کازرونی و مؤلف کتابی درباره ی او به نام فردوسالمرشدیه؛ 5) محمود ابن ملکشاه سلجوقی: شاه سلجوقی [485-487 قمری]، ملقب به ناصرالدین که در 4 سالگی از سوی مادرش ترکان خاتون در اصفهان به تخت نشست. ولی از همان آغاز با مخالفت هواداران برادرش برکیارق مواجه شد و با مرگ ترکان خاتون، عملاً سلطنتش برچیده شد و به زودی از مرض آبله درگذشت؛ 6) محمود افغان (= شاه محمود): شاه ایران [1135-1137 قمری]، سرکرده ی سپاهی از افغانان، که به ایران تاختند و اصفهان را محاصره کردند. شاه سلطان حسین به نزد او رفت و با اهدای تاج سلطنت، او را به شاهی شناخت. محمود دو سال بعد به دست پسرعمویش اشرف کشته شد؛ 7) محمود شاه اینجو: [قرن 7 و8 هجری] امیر فارس و بنیانگذار سلسله ی اینجو، ملقب به شرفالدین، که به فرمان آرپاخان مغول کشته شد؛ 8) محمود غزنوی: مقتدرترین و معروفترین شاه غزنوی [388-421 قمری]، ملقب به سیفالدوله و یمینالدوله، که سلسلههای سامانی و ایلک خانی را برانداخت، امیرصفاری را خراجگزار ساخت و بر قلمروی از پنجاب تا ری و اصفهان و سمرقند دست یافت؛ 9) محمود یلواج: [قرن 7 هجری] وزیر چنگیزخان مغول و سفیر او در دربار سلطان محمّد خوارزمشاه. پس از مرگ چنگیزخان، از طرف اُگتای، حاکم ختا شد.
محمودرضا : (پسرانه) (عربی)، از نامهای مرکب، محمود و رضا.
محنّا : (دخترانه) به حَنا خضاب کرده، مخضب به حَنا.
مُحَیّا : (دخترانه) (در قدیم) چهره، صورت.
محیی الدین : (پسرانه) 1- زنده کننده و حیات بخش دین؛ 2- (اَعلام) 1) محیی الدین (= ابوسعید محمّد نیشابوری) [476-550 قمری] فقیه و مؤلف ایرانی، که در حمله ی ترکان غز کشته شد. از آثار اوست : الانتصاف فی مسایل الخلاف والمحیط فی شرح الوسیط، هر دو به عربی؛ 2) ابوبکر محیّیالدین محمّد، ملقب به ابن عربی: [560-638 قمری]، ادیب، شاعر و صوفی آندلسی، که در کشورهای اسلامی سفرهای زیادی کرد. از آثار اوست: فتوحات مَکیّه و فُصوصُ الحِکَم؛ 3) محییالدین ملقب به اورنگ زیب (= عالمگیر): شاهزاده و امپراتور [1068-1118 میلادی] گورکانی هند، پسر شاه جهان، که پدر و برادر خود را کشت، درباری باشکوه برپاکرد، قلمرو خود را گسترش داد و بر غیر مسلمانان سخت گرفت.
مختار : (پسرانه) 1- آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ 2- (در قدیم) انتخاب شده، برگزیده شده؛ 3- (در قدیم) گزیده، ممتاز، عالی؛ 4-(اَعلام) مختار ابن ابی عبید ثقفی: [1-67 قمری] سردار عرب، که در سال 66 در کوفه به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کرد و مردم را به خلافت محمّد حنفیه فراخواند، سپاهیان ابن زیاد را شکست داد و او را کشت. عبدالله ابن زبیر برادرش مصعب را به سرکوبی او فرستاد و مختار در جنگ با وی کشته شد.
مدثر: (پسرانه)(عربی) 1- جامه در سر کشیده؛ 2- (اَعلام) سوره ی هفتاد و چهام از قرآن کریم دارای پنجاه و پنج آیه.
مدد : (پسرانه) (عربی)1- یاری کمک؛ 2- (در قدیم) یار یاور مددکار؛ 3- آنچه به چیزی افزوده می شود تا قدرت آن را بیفزاید.
مدیحه : (دخترانه) سخنی (معمولاً شعر) که در ستایش کسی گفته یا سروده می شود.
مراد : (پسرانه) 1- خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ 2- (در تصوف) پیر؛ 3- (در قدیم) عزم، اراده، مایه ی کامرانی و موفقیت؛ 4- (در عرفان) کسی است که قوت ولایت در او به مرتبه ی تکمیل نقصان رسیده باشد؛ 5- (اَعلام) 1) نام پنج تن از شاهان عثمانی. مراد اول: [761-791 قمری]، مراد دوم: [824-855 قمری]، مراد سوم: [982-1003 قمری]، مراد چهارم: [1032-1049 قمری]و مراد پنجم: [1293 هجری]؛ 2) مراد بیگ ترکمان: شاه [903-908 قمری] سلسله ی آق قوینلو، که پس از شکست از شاه اسماعیل صفوی به بغداد گریخت و سرانجام در دیار بکر به دست شاه اسماعیل کشته شد.
مرتضی : (پسرانه) 1- (در قدیم) پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) از لقبهای امیرالمؤمنین علی(ع)، امام اول شیعیان؛ 2) مرتضی زبیدی [1145-1205قمری] محدث و لغت شناس عرب، اهل عراق و ساکن زبید یمن و مصر، مؤلف فرهنگ عربی تاج العروس و شرح احیای علومالدین غزالی.
مرتضی علی : (پسرانه) ترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع)، مرتضی و علی.
مرجانه : (دخترانه) (عربی، مرجانة) 1- مروارید خُرد؛ 2- یک دانه مروارید خُرد، واحد مرجان به معنی یک دانه مرجان؛ 3- (اَعلام) روستایی در شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی.
مرحمت : (دخترانه) لطف و مهربانی داشتن، مهربانی، لطف.
مُرسا : (دخترانه) استوار گشتن، واقع شدن و ثابت گردیدن.
مرسل : (پسرانه) 1- (در ادیان) فرستاده شده (از سوی خدا)، رسول صاحب کتاب؛ 2- (در حدیث) ویژگی روایتی که تمام یا بعضی از راویان آن حذف شده باشد، یا بدون ذکر راویان به امام معصوم نسبت داده شود؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی؛ 4- (در مقوله ی صفت) ساده، روان.
مرصع : (دخترانه) 1- آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2- (در ادبیات) ویژگی شعری که آرایه ی ترصیع در آن به کار رفته باشد؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی.
مرضیه : (دخترانه) مرضی، پسندیده.
مروت : (پسرانه) 1- جوانمردی، مردانگی؛ 2- (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند همتی.
مریم : (دخترانه) 1- (در گیاهی) گل سفید خوشهای خوشبو و دارای عطر با دوام، و نیز گیاهی علفی، پایا و زینتیِ این گل که از خانواده ی سوسن است و پیاز دارد؛ 2- (اَعلام) 1) نام سوره ی نوزدهم از قرآن کریم دارای نود و هشت آیه؛ 2) [قرن اول میلادی] مریم عذرا مادر عیسی(ع) دختر عِمران و از نسل داوود؛ 3) مریم [قرن اول میلادی] از نخستین پیروان حضرت عیسی(ع)؛ مریم مجدلیه: [قرن اول میلادی] بنا بر روایت های مسیحی زنی که به راه راست هدایت شد یا به وسیله ی حضرت عیسی(ع) از دیوانگی نجات یافت.
مزید : 1- افزونی، زیادی، بسیاری، فراوانی؛ 2- زیاد شونده، زیاد، افزون؛ 3- (به مجاز) باعث افزونی.
مزین : (دخترانه) تزیین شده، آراسته. [این کلمه چنانچه مُزَیِن /mozayyen/ تلفظ شود به معنی «آرایشگر» است].
مستعان : (پسرانه) 1- (در قدیم) آن که از او یاری می خواهند؛ 2- (به مجاز) از نامها و صفات خداوند.
مستوره : (دخترانه) (مؤنث مستور) 1- (در قدیم) (به مجاز) مستور، پنهان، پوشیده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پارسا، پاک دامن، پرهیزگار، دارای پوشش و حجاب؛ 3- (به مجاز) نجیب و پاک دامن مانند پارسایان، پرهیزکارانه.
مسعود : (پسرانه) 1- مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت، سعادتمند؛ 3- (اَعلام) 1) نام سه تن از شاهان سلسله ی غزنوی. مسعود غزنوی: شاه [421-432 قمری]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد. در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او را شکست داد. در نتیجه سربازانش بر او شوریدند، او را کشتند و برادرش را به شاهی برداشتند. مسعود دوم: شاه [441هجری] طفل شش ماهه ی مودود غزنوی، که درباریان پس از مرگ مودود او را به سلطنت برداشتند ولی چند روز بعد عمویش را با او در سلطنت شریک ساختند، که آن هم دوامی نیافت. مسعود سوم: شاه [492-508 قمری]، شوهر خواهر سلطان سنجر؛ 2) نام دو تن از شاهان سلجوقی روم. مسعود اول: شاه [510-551 قمری]. مسعود دوم: شاه [682-696 قمری]. او در سال 677 از سوی اباقاخان حکومت سیواس، ارزنجان و برخی شهرهای آسیای صغیر را داشت و ظاهراً پس از خلع برادرزادهاش کیقباد سوم [در سال 700]، دوباره چهار سال دیگر حکومت کرد؛ 3) مسعود، غیاثالدین: شاه سلجوقی عراق، کردستان و آذربایجان [529-547 قمری].
مسعودرضا : (پسرانه) از نام های مرکب، مسعود و رضا.
مسعوده : (دخترانه) (مؤنث مسعود) (در قدیم) خجسته، مبارک.
مسلم : (پسرانه) 1- پیرو دین اسلام، مسلمان؛ 2-(اَعلام) 1) مسلم ابن عقیل ابن ابیطالب: [قرن اول هجری] پسرعموی امام حسین(ع) و فرستاده ی او به کوفه، که از مردم آنجا برای امام حسین(ع) بیعت گرفت. ابن زیاد والی او را دستگیر کرد و به شهادت رساند؛ 2) مسلم ابن حجاج نیشابوری: [204-261 قمری] محدث ایرانی، که برای تألیف کتاب معروفش صحیحِ مسلم، سفرهای زیاد و 15 سال وقت صرف کرد. از تألیفهای دیگرش: اَلمُسنَدُالکَبیر و اَلجامع است.
مسیّب : (پسرانه) 1- رها کننده ی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود؛ 2- آزاد کننده ی بنده؛ 3- (اَعلام) نام یکی از تابعین که از سرداران امیرالمؤمنین علی(ع) بود.
مسیحا : (پسرانه) 1- (= مسیح)، [در قرآن مجید کلمه «مسیح» آمده و الحاق حرف «ا» در پایان کلمه مسیح از تصرف فارسی زبانان است که بعضی گویند آن (الف) علامت تعظیم است].
مشتاق : (پسرانه) 1- دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند؛ 2- (به مجاز) عاشق؛ 3- (در عرفان) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق می باشد؛ 4- (اَعلام) میرسید علی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق [قرن 12 هجری] شاعر ایرانی، از مردم اصفهان، از پیشگامان نهضت بازگشت به سبک عراقی.
مشکات : (دخترانه) 1- از واژههای قرآنی؛ 2- (در قدیم) چراغدان؛ 3- ظرف بلورین که در آن چراغ می افروختند و نور از آن به هر سو منعکس می شد و فضای زیادی را روشن می کرد؛ 4- (در عرفان) مراد از مشکات نفس است در مرتبه ی بالملکه و یا عقل بالمستفاد.
مشهود : (پسرانه) 1- آشکار، نمایان؛ 2- دیده شده، مشاهده شده.
مشیر : (پسرانه) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت می کنند، مشورت کننده، رای زننده.
مصباح : (پسرانه) (درقدیم ) چراغ.
مصدق : (پسرانه) 1- گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزی؛ 2- (در حقوق) آن که از طرف اصحاب دعوا انتخاب می شود تا اظهار نظر یا شهادت او از ماوقع برای طرفین حجت باشد؛ 3- (در فقه) مأمور وصول زکات؛ 4- (اَعلام) مصدق: شهرت محمّد مصدق: [حدود 1261-1346 شمسی] دولتمرد و سیاستمدار ایرانی، دکتر حقوق، وزیر دارایی [1300 شمسی] و نماینده ی مجلس شورا از تهران [1302-1307 ؛ 1322-1328 شمسی] از مخالفان سلطنت رضاشاه، رهبر نهضت ملی کردن نفت ایران، بنیانگذار جبهه ی ملی ایران [1329 شمسی]، نخست وزیر [1330-1332 شمسی]. بر اثر کودتای 28 مرداد زندانی و سپس به روستای احمدآباد تبعید شد.
مصطفی : (پسرانه) 1- (در قدیم) برگزیده، صاف کرده شده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت رسول اکرم محمّد ابن عبدالله(ص)؛ 2) نام چهار تن از شاهان عثمانی. مصطفای اول: شاه [1026-1027 ؛ 1031-1032 قمری]، که به علت عقب ماندگی ذهنی از سلطنت خلع شد [1027 هجری] ولی دوباره سپاهیان ینی چری شوریدند و او را به سلطنت برداشتند. [1031 هجری]، تا اینکه درباریان بار دیگر او را خلع کردند. مصطفای دوم: شاه [1106-1115 قمری]، که در زمان او ترکان در اروپا شکست خوردند و مجارستان و بخشی از دهستان را از دست دادند و شاه سرانجام خلع شد. مصطفای سوم: شاه [1171-1187 قمری]، در زمان او روسها رومانی و کریمه را از تصرف ترکان بیرون کردند. مصطفای چهارم: شاه [1222-1223 قمری]، که به وسیله ی مرتجعان بر سر کار آمد و در جریان یک شورش معزول و اندکی بعد کشته شد.
مصلح : (پسرانه) آنکه با خیر اندیشی و نیکوکاری به مردم کمک می کند و مشکلات آنها را برطرف می سازد، در مقابلِ مفسد.
مُصلح الدین : (پسرانه) 1- اصلاح کننده در دین، نیکخواه در امور دین؛ 2- (اَعلام) مصلحالدین عبدالله شیرازی [حدود 600-691 قمری] متخلّص و مشهور به سعدی، شاعر و نویسنده ی ایرانی، مؤلف گلستان و بوستان، غزلها، قصیدهها و رسالههای مختلف، که همه در کلیات دیوان او چاپ شده است.
مصیب : (پسرانه) 1- (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است؛ 2- درستکار، صواب کار، در مقابلِ مخطی.
مطهر : (دخترانه) 1- پاک و مقدس؛ 2- (در قدیم) منزه.
مطهّره : (دخترانه) (مؤنث مطهّر).
مظاهر : (پسرانه) (جمعِ مَظهَر)، جلوهها، نشانهها.
مظفر : (پسرانه) 1- پیروز، غالب، موفق؛ 2- (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت.
مُظفرالدین : (پسرانه) 1- آن که موجب پیروزی دین و آیین است، پیروزمند در دین؛ 2- (اَعلام) 1) مظفرالدین ازبک: از اتابکان آذربایجان [607-622 قمری]، پدر اتابک خاموش. به وسیله ی جلال الدین خوارزمشاه خلع شد؛ 2) مظفرالدین زنگی (= مظفر ابن مودود) از اتابکان فارس [558-571 قمری] و جانشین برادرش سنقر ابن مودود، که پس از او مدعیان را دفع کرد و در شیراز به حکومت پرداخت؛ 3) مظفرالدین شاه: شاه ایران [1278-1313 قمری] پسر ناصرالدین شاه و ولیعهد او [1278-1313 قمری]. در زمان او انقلاب مشروطه روی داد و او فرمان مشروطه را صادر کرد [1324 هجری].
مظهر : (پسرانه) 1- نماد، نشانه؛ 2- محل تجلی، تجلیگاه؛ 3- (در تصوف) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهی نافذ.
معاد : (پسرانه) 1- (در ادیان) زنده شدن دوباره ی انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت به اعمال او رسیدگی شود؛ 2- (در ادیان) اعتقاد به زندگی دوباره، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمان؛ 3- (در ادیان) جهان آخرت؛ 4- (در ادبیات) در بدیع آن است که پایان مصراع دوم به آغاز مصراع سوم باز می گردد؛ 5- (در قدیم) محل بازگشت.
معاذ : (پسرانه) 1- (در قدیم) پناهگاه؛ 2- (اَعلام) معاذ ابن جبل: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، که برای دعوت مردم به دین اسلام به یمن فرستاده شد. در فتح شام شرکت داشت و در آنجا درگذشت.
مُعتصم : (پسرانه) 1- (در قدیم) چنگ در زننده، پناه برنده؛ 2- چنگ زننده در چیزی برای استعانت و نجات، پناه گیرنده؛ 3- (اَعلام) لقب ابو اسحاق محمّد ابن هارونالرشید، هشتمین خلیفه ی عباسی [218-227 قمری] که در زمان او سرداران ترک در دربار قدرت یافتند، قیام بابک سرکوب شد. و بابک و افشین را به فرمان او کشتند. او پایتخت خود را به سامرا انتقال داد.
معراج : (پسرانه) 1- (در ادیان) رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص)؛ 2- به بالا رفتن، عروج؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) تکامل؛ 4- (در قدیم) وسیلهای برای بالا رفتن، به ویژه نردبان.
معرفت : (پسرانه) 1- شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه؛ 2- دانش، علم؛ 3- شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردمداری؛ 4- بینشعلمی و داشتنِ ملکه ی تحقیق و تفحص؛ 5- مجموعه ی آگاهی های اخلاقی و نتیجه ی عمل به آنها؛ 6- (در تصوف) مرحله ی سوم سلوک در عرفان در بعضی نحلههای تصوف؛ 7- (در قدیم) آشنایی؛ 8- (در فلسفه) ادراک جزئیات مانند ادراک گرمی و سردی در مقابل علم که ادراک کلیات است.
معرفت الله : (پسرانه) (در قدیم) خداشناسی.
معروف : (پسرانه) 1- آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است؛ 2- موسوم و شناخته شده؛ 3-(در علم حدیث) حدیثی مقبول که راوی آن ضعیف است؛ 4- (در تصوف) خداوند؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) مهم، اصلی؛ 6- (در قدیم) (به مجاز) مقرب، نزدیک؛ 7- (اعلام) 1) معروف بغدادی [قرن 8 و 9 قمری] خوش نویس و شاعر، در بغداد زاده شد. هنگامی که سلطان احمد ملایر در بغداد مسلط شد به دربار او رفت و به کتابت مشغول شد. در سال 817 هجری قمری هنگامی که شاهرخ تیموری به اصفهان آمد او را همراه خود به اصفهان برد و کاتب مخصوص خود کرد. از شاگردان او شمس الدین هروی و استاد بایسنقر میزا بودند، هنگامی که احمد لر به شاهرخ سوء قصد کرد چون معروف از ملازمان او بود در قلعه ی اختیارالدین زندانی شد و در همانجا درگذشت؛ 2) معروف کرخی [قرن دوم هجری] از دوستان امام رضا (ع) و از زاهدان و متصوفان مشهور زمان خود، ابوالفرج بن الجوزی کتابی در اخبار و آداب او نوشته است.
معز : (پسرانه) 1- (در قدیم) گرامی دارنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفه ی فاطمی [341-365 شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد.
مُعزز : (دخترانه) 1- عزیز ، گرامی؛ 2- بزرگوار و ارجمند (زن).
معصوم : (پسرانه) 1- بیگناه و پاک؛ 2- (در ادیان) پیامبر اسلام(ص)، دخترش فاطمه(س) و هریک از دوازده امام شیعه؛ 3- (در قدیم) در امان، محفوظ.
معصومه : (دخترانه) معصوم.
مُعظم : (پسرانه) بزرگ داشته شده، بزرگوار.
معظمه : (دخترانه) (عربی، معظمة) 1- بزرگ داشته شده، بزرگ؛ 2- (اعلام) نویسنده بانوی تاجیکستان [1988-1951 میلادی] معظمه فرزند شخصیتی به نام احمد اسفره از استان خجند، تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت معلم خجند تمام کرد و از آن پس کار تدریس را در پیش گرفت اما در سال 1978 از خجند به دوشنبه رفت و در هیأت تحریریه ی روزنامه ی مدنیت یا ادبیات و صنعت کنونی به کار پرداخت. نخستین داستان معظمه به نام «سیب قرمز» در 1970 در یکی از نشریات تاجیکستان به نام سودیتی به چاپ رسید و از آن پس داستان هایش پی در پی در نشریات دیگر انتشار می یافت و از برنامه ی ادبی صدای جمهوری تاجیکستان پخش می شد. مجموعه داستان های معظمه در سال 1958 میلادی به نام «اسب سپید» انتشار یافت و چندین داستان از این مجموعه به زبان روسی نیز ترجمه شده، معظمه عمر بسیار کوتاهی داشت و در سی و هفت سالگی درگذشت.
معید : (پسرانه) (عربی)1- بازگشت دهنده، بازگرداننده؛ 2- ماهر، زبردست، کارآزموده؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- (در قدیم) آن که در مدرسههای قدیم بعد از استاد درس را برای شاگردان دوباره شرح می داده و یا در غیاب استاد جلسه ی درس را اداره می کرده است.
معین : (پسرانه) یاری گر، کمک کننده، یاور.
معین الدین : (پسرانه) 1- کمک کننده و یاور دین؛ 2-(اَعلام) 1) معینالدین پروانه: [قرن 7 هجری] شهرت امیر سلیمان ابن علی، امیر و دولتمرد نیرومند دربار سلجوقیان روم، از معاصران و حامیان مولوی. به خاطر همدستی با بیبرس، خشم و دشمنی اباقاخان را برانگیخت و به فرمان او به قتل رسید؛ 2) معینالدین نطنزی: [قرن 9 هجری] مورخ ایرانی، مؤلف کتاب منتخب التواریخ معینی، که ابتدا آن را به نام ابراهیم میرزا، پسر امیر تیمور و سپس به نام شاهرخ تیموری کرده است؛ 3) معینالدین یزدی: [قرن 8 هجری] ادیب و مورخ ایرانی، مؤلف مَواهب الاهیه، در تاریخ سلسله ی آل مظفّر.
معین رضا : (پسرانه) 1- کمک کننده و یاور رضا؛ 2- (به مجاز) دوستدار و محب امام رضا(ع).
معینا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (معین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مُعین.
مفید : (پسرانه) 1- دارای فایده، سودمند، رساننده؛ 2- (در منطق) دارای معنی در مقابلِ مهمل.
مقبوله : (دخترانه) (مؤنث مَقبول)، 1- مورد قبول، پذیرفته شده؛ 2- دلنشین، دوست داشتنی، زیبا؛ 3- خوشایند، مطلوب.
مقتدا : (پسرانه) (عربی، مقتدی) 1- آن که مردم از او پیروی می کنند، پیشوا؛ 2- (در ادیان) پیش نماز؛ 3- (اعلام) لقب ابوالقاسم عبدالله، خلیفه ی عباسی [467-487 قمری] داماد ملکشاه سلجوقی.
مقداد : (پسرانه) 1- بسیار قطع کننده ی چیز؛ 2- (اَعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام(ص) که مردی فاضل و دانشمند و شجاع بود و یکی از هفت نفری است که در آغاز بعثت اسلام آوردند.
مقدسه : (دخترانه) (مؤنث مقدس)، 1- مقدس، دارای تقدس و پاکی، مبرا از هر آلودگی، پاک و قابل احترام دانسته شده بویژه از نظر مذهبی؛ 2- آنکه از پلیدی و زشتی و گناه دوری میکند، پارسا.
مقصود : (پسرانه) آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مقصد.
مقصوده : (دخترانه) 1- مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ 2- مورد علاقه.
مُکَرم : (پسرانه) 1- گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ 2- (در حالت قیدی) (در قدیم) با عزت و بزرگی.
مکرمه : (دخترانه) (مؤنث مُکَرم)، زن گرامی و عزیز کرده.
مَکیه : (دخترانه) (مؤنث مکی)، 1- مربوط یا متعلق به مکه؛ 2-اهل مکه؛ 3- (اَعلام) سورههایی از قرآن مجید که در مکه نازل شده است.
ملاحت : (دخترانه) 1- حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی می نماید، نمکین بودن، با نمک بودن؛ 2- خوشایند بودن، دوست داشتنی بودن.
ملایم : (دخترانه) 1- فاقد شدت و تندی؛ 2- (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو؛ 3- (در حالت قیدی) با نرمی و آهستگی، به آرامی، آهسته؛ 4- (در قدیم) دارای تطابق، سازگار، متناسب؛ 5- (در قدیم) خوشایند.
ملک آرا : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) 1- (در قدیم) (به مجاز) مایه ی زینت و آراستگی سلطنت یا مملکت؛ 2- (اَعلام) ملک آرا: [1255-1316 قمری]، لقب عباس میرزا نایب السلطنه، شاهزاده ی ایرانی، برادر ناصرالدین شاه، مؤلف کتابی در شرح حال خود.
ملک جهان : (دخترانه) (عربی ـ معرب) 1- فرشته جهان؛ 2- (به مجاز) زیباروترین.
ملک زمان : (پسرانه) (= مَلَک جهان).
مَلَک سیما : (دخترانه) خوشگل، پریچهر، فرشته روی، زیبا روی.
ملک ناز : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) 1- موجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی؛ 2- ویژگی آن که ناز و کرشمهای شاهانه دارد.
ملک نسا : (دخترانه) 1- پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ 2- فرشته رو و زیبا در میان زنان.
ملوک : (دخترانه) (جمعِ مِلَک) 1- پادشاهان؛ 2- (اَعلام) 1) دریای ملوک بخشی از اقیانوس آرام، میان شمال شرقی جزیره ی سلبس؛ 2) جزایر ملوک (= جزایر ادویه)
ملیحه : (دخترانه) (مؤنث ملیح) 1- (در قدیم) (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک؛ 2- (در قدیم) دوست داشتنی و مورد پسند.
ملیسا : (دخترانه) 1- زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ 2- ماه صَفر؛ 3- ماهی بین آخر گرما و زمستان.
ملیکه : (دخترانه) (در قدیم) (زن) صاحب، (زن) مالک.
ممتاز : (دخترانه) 1- دارای امتیاز، برتر، برجسته؛ 2- عالی، خوب، مرغوب؛ 3- مشخص، جدا، متمایز؛ 4- (در قدیم) مشهور.
منا : (دخترانه) امیدها، آرزوها، مقاصد.
منال : (دخترانه) 1- (در قدیم) مال، دارایی، مِلک، ثروت؛ 2- درآمد، مداخل.
منتظر : (پسرانه) 1- آن که در حال صبر کردن برای آمدن کسی یا انجام یافتن کاری یا روی دادنِ اتفاقی است، چشم به راه؛ 2- (در حالت قیدی) در حال انتظار.
مَنزلت : (دخترانه) 1- ارزش و اهمیت؛ 2- (در قدیم) مقام، درجه؛ 3- نظم و انضباط؛ 4- حد، پایه.
منزه : (دخترانه) 1- به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ 2- مبرا، بری، بی عیب.
منصور : (پسرانه) 1- (در قدیم ) یاری داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق؛ 2- (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی. منصور اول: امیر [350-366 قمری]، محمّد بلعمی وزیر او بود. منصور دوم: امیر سامانی [387-389 قمری]؛ 2) منصور: لقب ابوجعفر عبدالله، دومین خلیفه ی عباسی [136-158 قمری] معروف به دوانیقی، که به دستور او پایتخت عباسیان در بغداد ساخته شد، ابو مسلم کشته شد و قیام مقنع و چندین قیام علویان سرکوب شد. در زمان او آندلس از خلافت عباسی جدا شد؛ 3) منصور (= شاه منصور): شاه بخشی از جنوب ایران و آخرین شاه [790-795 قمری] سلسله ی آل مظفر، که در جنگ با امیر تیمور گورکان کشته شد؛ 4) منصور (= منصور ابن ابی عامر): لقب محمّد ابن عبدالله: [قرن 3 هجری] وزیر و سردار امویان آندلس، از فاتحان معروف آن سرزمین، که در برابر مسیحیان پیروزیهای درخشانی داشت؛ 5) منصور بالله: [قرن 4 هجری] لقب قاسم ابن علی، پیشوای زیدی یمن؛ 6) منصور دشتکی: (= غیاث الدین منصور) [قرن 5 هجری] فقیه و حکیم ایرانی. وزیر شاه تهماسب اول صفوی [936-937 قمری]، که استعفاء داد و برای ادامه ی کار تدریس به شیراز بازگشت. از آثار اوست: اخلاق منصوری، الاشارات والتَلویحات (حکمت)، تعدیلُالمیزان (منطق) و مَعالِمُ الشَفا (طب)؛ 7) منصور حلاج (= حسین ابن منصور): [قرن 3 و 4 هجری] اندیشمند ایرانی، از مردم فارس، از بزرگان صوفیه و مؤلف چندین کتاب، که تنها یکی از آنها به عربی در دست است، به نام کتاب الطَّواسین. او در بغداد هشت سال زندانی و پس از آن تکفیر و سنگسار شد و جسدش را سوزاندند.
منصوره : (دخترانه) 1- (مؤنث منصور)، 2-(اَعلام) شهر بندری، در شمال مصر، بر کرانه ی راست رود نیل.
منظر : (دخترانه) 1- آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ 2- جلوه ی ظاهری هر شخص؛ 3- (به مجاز ) صورت و چهره، در مقابلِ مَخبَر؛ 4- (در قدیم) منظره.
منعم : (پسرانه) 1- (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ 2- آن که به دیگران احسان می کند، بسیار بخشنده.
منور : (دخترانه) 1- روشن، درخشان، نورانی؛ 2- (به مجاز) روشن فکر.
منوره : (دخترانه) (مؤنث مُنور).
منیب : (پسرانه) (درقدیم) بازگشت کننده به سوی حق.
منیبا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب به منیب.
منیر : (دخترانه) 1- ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، در مقابلِ مستنیر؛ 2- درخشان، تابان، روشن.
مُنیراعظم : (دخترانه) 1- درخشندگی و تابندگی زیاد؛ 2- (به مجاز) بسیار زیبارو.
منیره : (دخترانه) نورانی و روشن و درخشان و آشکار.
موحد : (پسرانه) آن که به یگانگی خداوند ایمان دارد، یکتا پرست.
موحده : (دخترانه) (مؤنث موحد).
موسی الرضا : (پسرانه) از نامهای مرکب، موسی و رضا. [این نام مخالفِ قیاس ساخته شده است].
موعود : (پسرانه) وعده داده شده یا از پیش تعیین شده.
مولود : (دخترانه) 1- آن که به دنیا آمده، زاده شده، فرزند؛ 2- تولد، میلاد؛ 3- (به مجاز) نتیجه، حاصل؛ 4- (در احکام نجوم) زمان تولد.
مولوده : (دخترانه) (مؤنث مولود).
مونس : (دخترانه) هم نشین و همراز، همدم.
موهبت : (دخترانه) (عربی، مَوهَبَة) هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده می شود یا او از آن بهره مند است.
مه جبین : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) (به مجاز) دارای پیشانی سفید و زیبا، زیباروی.
مه سیما : (پسرانه) (فارسی ـ عربی) (= ماه سیما)، ماه سیما و ماه چهر.
مهاجر : (پسرانه) 1- آن که برای اقامت دائم از وطن خود به جای دیگری سفر می کند؛ 2- هر یک از یاران پیامبر اسلام(ص) که به همراه او از مکه به مدینه هجرت کردند.
مَهدا : (دخترانه) اول شب، پاسی از شب، آرامش شب.
مهدی : (پسرانه) کسی که خداوند رستگاری را و راه راست را برایش تعیین کرد.
مهدی رضا : (پسرانه) از نامهای مرکب، مهدی و رضا.
مهدی یار : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) یاور مهدی؛ (به مجاز) دوستدار و محب مهدی منتظر قائم آل محمّد(ع).
مهدیا : (دخترانه) (مهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شده.
مهدیار : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (مَهد = (به مجاز) سرزمین، کشور، میهن + یار (پسوند محافظ و مسئول))، محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن.
مهدیه : (دخترانه) کسی که خداوند رستگاری و راه راست را برایش تعیین کرد.
مهراعظم : (دخترانه) (مهر = مهربانی و محبت + اعظم = بزرگ)، 1- مهربانی و محبت بزرگ؛ 2- (به مجاز) بسیار مهربان.
مهرجان : (دخترانه) (مُعرب از فارسی مهرگان).
مهرنسا : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) (مهر = خورشید + نسا)، 1- خورشید زنان؛ 2- (به مجاز) زیباروی در میان زنان.
مهستی : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) (مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، 1- ماه خانم، ماه بانو؛ 2- (اَعلام) مهستی گنجوی [قرن6 هجری] شاعره ی ایرانی که بعضی او را معاصر سلطان سنجر و بعضی معاصر سلطان محمود غزنوی دانستهاند، مهستی چنگ و عود را استادانه مینواخت و شهرتش بیشتر به خاطر رباعی هایی است که سروده. دیوانش چاپ شده است.
مهلا : (دخترانه) (اسم صوت) آهسته! بی شتاب!.
مهنا : (دخترانه) 1- در خور، شایسته؛ 2- (در قدیم) گوارا و خوش؛ 3- دور از رنج.
مُهنّد : (پسرانه) (در قدیم) ساخته شده در هندوستان به ویژه نوعی شمشیر، هندوانی، شمشیر هندی.
مهنور : (دخترانه) (مه = ماه + نور) 1- نورِ ماه ؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مهیلا : (دخترانه) 1- حرکت آهسته، روان؛ 2- از واژه های قرآنی (در سوره ی مزمّل).
مهیمن : (پسرانه) (معرب از عبری) 1- آگاه به حاضر و غایب؛ 2- از نامها و صفات خدا.
مؤمن : (پسرانه) 1- (در ادیان) آن که به خدا و پیغمبر ایمان دارد و اصول دینی را رعایت می کند، دیندار، متدین؛ 2- (به مجاز) مسلمان؛ 3- (اَعلام) سوره ی چهلم از قرآن کریم دارای هشتاد و پنج آیه؛ 4- از نامها و صفات خداوند.
مؤمنه : (دخترانه) (مؤنث مؤمن).
مؤید : (پسرانه) 1- تأیید کننده؛ 2- (اَعلام) مؤید بلخی: (= ابوالمؤید بلخی) [قرن 4 هجری] شاعر و نویسنده ی ایرانی دوره ی سامانی، مؤلف شاهنامه ی منثور معروف به شاهنامه ی مؤیدی، داستان منظوم یوسف و زلیخا و کتاب عَجایبُ البُلدان.
میثاق : (پسرانه) پیمان و عهد.
میثم : (پسرانه) 1- پای و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شود؛ 2- (اَعلام) میثم ابن یحیی تمار (= میثم تمار): [قرن اول هجری] از موالی (غلامان) بنی اسد و از اجله (بزرگان) اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع)، که بوسیله ی ابن زیاد به دار آویخته شد.
میران : (پسرانه) (میر = امیر + ان (پسوند نسبت))، منسوب به امیر، امیرانه، شاهانه.
مَیسا : (دخترانه) (عربی، مَیساء) زنی که با برازندگی و تکبّر راه می رود، متکبر و با تبختر راه می رود.
مَیسون : (دخترانه) وزین، با وقار، بردبار، گرانمایه.
میعاد : (پسرانه) 1- محل قرار ملاقات، وعدهگاه؛ 2- زمان قرار ملاقات، زمان وعده؛ 3- وعده، قرار.
میلاد : (پسرانه) 1- زمان تولد؛ 2- (در قدیم) تولد؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) پدر گرگین و از پهلوانان ایران باستان.
میمنت : (دخترانه) سعادت، فرخندگی، مبارکی.
- برچسب ها :
- نام های عربی
- اسم های عربی