اسم های عربی - حرف ن
ناجی : (پسرانه) 1- نجات دهنده، منجی؛ 2- (در قدیم) نجات یابنده و 3- (به مجاز) رستگار.
ناجیه : (دخترانه) (مؤنث ناجی).
نادر : (پسرانه) 1- آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد، بی همتا؛ عجیب، شگفتآور؛ 2-(در حالت قیدی) به ندرت؛ 3-(اَعلام) 1) نادر شاه افشار: شاه ایران [1148-1160 قمری]، بنیانگذار سلسله ی افشار، ملقب به شهاب قلی خان. نیروهای اشغالگر را از ایران بیرون کرد، پادشاه هند را شکست داد و غنیمت زیادی به چنگ آورد. سرانجام به دست سرداران خودش کشته شد؛ 2) نادر نادرپور: [1308-1378 شمسی] شاعر ایرانی، که پس از انقلاب ایران به فرانسه و سپس به آمریکا رفت. از او مجموعههای شعر چشمها و دستها، از آسمان تا ریسمان، گیاه و سنگ، نه آتش، دختر جام، سرمه ی خورشید، شام بازپسین، شعر انگور، در ایران و سه مجموعه هم در آمریکا چاپ شده است؛ 3) نادرشاه: شاه افغانستان [1929-1933 میلادی]؛ 4) نادر میرزا: [قرن 13 هجری] آخرین فرمانروای سلسله ی افشار، فرزند شاهرخ میرزای افشار، که در سال 1210 مشهد را تصرف کرد و خود را شاه خواند. در سال 1218 سپاهیان فتحعلی شاه شهر را تسخیر کردند. نادر میرزا در تهران به فرمان فتحعلی شاه کشته شد؛ 5) نادر میرزا: [1242-1303 قمری] نویسنده و مورخ ایرانی، از شاهزادگان قاجار، مؤلف تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه ی تبریز.
نادره : (دخترانه) 1- شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور می کند؛ 2- (به مجاز) (در قدیم) سخن یا حکایت با معنی و دلنشین؛ 3- (اَعلام) نادره بانو نقاش ایرانی سده ی یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود.
نادیا : (دخترانه) (اسم فاعل مؤنث از نادی) زن خوش آواز.
نادیه : (دخترانه) (مؤنث نادی)، ندا دهنده، ندا کننده.
نارین : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نار، آتش؛ 2- (به مجاز) سرخ رنگ (زیبا).
نارینا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نارین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نارین.
نارینه : (دخترانه) (نار = انار، آتش + اینه /-ine/ (پسوند نسبت)، 1- منسوب به انار؛ 2- منسوب به آتش؛ 3- (به مجاز) سرخ گون؛ 4- زیبارو.
ناصح : (پسرانه) 1- نصیحت کننده، پند دهنده؛ 2- (در قدیم) دلسوز، خیرخواه.
ناصر : (پسرانه) 1- (در قدیم) نصرت دهنده، یاری کننده؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرخسرو: [394-481 قمری] حکیم، شاعر و نویسنده ی ایرانی، متولد قبادیان بلخ. پیشوای اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت ساله ی او به سرزمینهای اسلامی است، جامعُالحکمتین، خوانُالاخوان، گشایش و رهایش، زادُالمسافرین، وجه دین. 2) ناصر: لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [575-622 قمری]، معاصر با محمّد خوارزمشاه و چنگیزخان مغول.
ناصرالدین : (پسرانه) 1- یاری کننده دین؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرالدین شاه: شاه ایران [1264-1313 قمری] از سلسله ی قاجار، که در 17 سالگی شاه شد. وزیرش امیرکبیر را پس از سه سال عزل کرد و کشت. استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. سه بار به اروپا سفر کرد. به دست میرزا رضا کرمانی کشته شد. در زمان او نخستین مؤسسههای آموزش عالی جدید تأسیس شد، تلگراف، تلفن و برق به ایران راه یافت. چاپ و نشر روزنامه و کتاب رواج یافت؛ 2) ناصرالدین لقب محمود ابن ملکشاه سلجوقی: [485-487 قمری]؛ 3) ناصرالدین ابوالمعالی محمّد مشهور به ملک کامل: شاه ایوبی مصر [615-635 قمری] که حمله ی صلیبیان را دفع کرد.
ناطق : (پسرانه) 1- سخنران؛ گوینده، سخنگو؛ دارای توانایی سخن گفتن، گویا؛ 2- (در قدیم) آشکارا، واضح، بیّن؛ 3-(در قدیم) آشکار کننده، بازگو کننده؛ 4- (در ادیان) در نزد شیعه ی اسماعیلی، پیامبر اسلام(ص).
ناعمه : (دخترانه) (مؤنث ناعم)، 1- نرم و لطیف؛ 2- مرغزار، باغ.
نافع : (پسرانه) 1- سود رساننده، سودمند، مفید؛ 2- از صفات و نامهای خداوند.
نایب : (پسرانه) 1- آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2- (در ادیان) در شیعه ی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) ولایت امور مسلمین بر عهده ی اوست؛ 3- عنوان دولتی و دیوانی که در دوره ی قاجار، افشاریه، غزنوی و سلجوقی به اشخاص بخاطر نیابت، تصدی شهر یا ولایت و سرپرستی امور دادهاند.
نایف : (پسرانه) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤسای بادیه نشین.
نائله : (دخترانه) (مؤنث نائل)، 1- یابنده، بهرهمند؛ 2- کسی که به مقصود و مطلوب خود برسد.
نَبهان : (پسرانه) 1- آگاه، هوشیار؛ 2- (اعلام) 1) ابن عمرو، پدر قبیله ای است از قبیله های طی در عرب؛ 2) نام کوهی و جایی در کشور یمن.
نبی : (پسرانه) 1- پیغمبر، رسول؛ 2- (به مجاز) حضرت محمّد(ص)؛ 3- (اَعلام) نبی تخلص ملا عبدالنبی فخرالزمانی: [قرن10 هجری] شاعر و نویسنده ی ایرانی متخلص به عزتی و نبی، از نوادگان دختری خواجه عبدالله انصاری مدتی در هند سکونت کرد و در آنجا تذکره ی میخانه و نیز ساقینامهای نوشت. از دیگر آثار اوست: بحرالنوادر و دستورالفصحا.
نبی الله : (پسرانه) 1- رسول خدا؛ 2- (در ادیان) عنوانی برای پیغمران؛ 3- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص).
نبیه : (دخترانه) 1- شریف، بزرگوار؛ 2- (در قدیم) آگاه، هوشیار.
نجات : (پسرانه) 1- رهایی از خطر، وضع دشوار یا ناخوشایند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رستگاری.
نجاح : (دخترانه) 1- رستگاری؛ 2- کامیابی، پیروزی، موفقیت.
نجلا : (دخترانه) (مؤنث انجل)، زن فراخ چشم، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد.
نجم : (پسرانه) 1- سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، دارای شصت و دو آیه؛ 2- (در قدیم) ستاره؛ 3- (در قدیم) قِسط.
نجم الدین : (پسرانه) 1- ستاره دین؛ 2- آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهای درخشان و نمایان است؛ 3- (اَعلام) 1) نَجمالدین دایه (= نجمالدین رازی)، ابوبکر عبدالله ابن محمّد رازی: [قرن7 هجری] عارف و شاعر ایرانی، که از ری به آسیای صغیر و سپس به بغداد رفت. از اثرهای اوست: مِرصادُالعباد، عشق و عقل و بَحرالحقایق، در تفسیر قرآن؛ 2) نَجمالدین ایوب (= ملک صالح): سلطان ایوبی مصر، شام و فلسطین [637-647 قمری]، که پس از وی لشکر ممالیک او باعث سقوط دولت ایوبیان و بنیانگذار سلسله ی ممالیک بحری شد؛ 3) نَجمالدین کبرا (= احمدابن عمر): [قرن 6 و7 هجری] عارف و صوفی ایرانی، از مردم خوارزم، بنیانگذار طریقت معروف به کُبَرویّه. مرشد و مربی برخی از نامداران (مانند نجم الدین دایه، بهاءالدین ولد و عطار). مؤلف آدابُ المُریدین، سکینة الصالحین و بسیاری اثرهای دیگر، که غالباً چاپ شده است. در حمله ی مهاجمان مغول کشته شد.
نجما : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نجم = نام سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، ستاره + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) زیبا و درخشان مثل ستاره.
نجمه : (دخترانه) (مؤنث نجم) 1- (در قدیم) ستاره، اختر، نجم؛ 2- (در گیاهی) نام درختی است که در عربی به آن ابوحنیفه می گویند؛ 3- (اَعلام) نجمه مادر گرامی حضرت امام رضا(ع) امام هشتم شیعیان.
نجمیه : (دخترانه) (نجم + ایّه /iyye/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) درخشان مثل ستاره.
نجوا : (دخترانه) سخن آهسته؛ صحبت کردن با یکدیگر معمولاً با صدای آهسته به قصد این که کسی آن را نشنود.
نجی الله : (پسرانه) 1- نجات یافته از سوی خدا؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت نوح نبی(ع).
نجیب : (پسرانه) 1- دارای خصلتهای برجسته و ممتاز اخلاقی؛ 2- شریف؛ 3- عفیف، پاکدامن؛ 4- با اصل و نسب، اصیل.
نجیب الله : (پسرانه) 1- خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ 2- شرافت و نجات خداوند؛ 3- (اَعلام) محمد نجیبالله [1947-1996 میلادی] رئیس جمهور افغانستان [1987-1992 میلادی] که با میانجیگری سازمان ملل متحد، برای ایجاد صلح در افغانستان، از سمت خود کناره گرفت. نیروهای طالبان در هنگام اشغال کابل، او را از دفتر سازمان ملل در کابل بیرون کشیده و همراه برادرش کشتند.
نحله : (دخترانه) 1- عطیه، بخشش؛ 2- مذهب، دیانت.
ندا : (دخترانه) صدای بلند، آواز، بانگ.
ندیمه : (دخترانه) زن یا دختری که معمولاً با ملکه، شاهزادهها، یا زنان بزرگ دیگر همنشین و هم صحبت هستند.
نَذیر : (پسرانه) 1- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص) برگرفته از قرآن کریم؛ 2- (در قدیم) ترساننده، بیم دهنده، در مقابلِ بَشیر.
نرجس : (دخترانه) (معرب از فارسیِ نرگس) (در قدیم) (در گیاهی) نرگس.
نزهت : (دخترانه) 1- خوشی، شادی؛ 2- پاکی، بی آلایشی؛ 3-تفرج؛ 4- (در موسیقی ایرانی) سازی قدیمی از خانواده ی سازهای زهی؛ 5- (در قدیم) خوش آب و هوایی و خرّمی.
نزهت الزمان : (دخترانه) موجب خوشی و شادمانی اهل زمانه.
نسا : (دخترانه) (عربی، نساء)؛ 1- (در قدیم) زنان؛ 2- (اَعلام) 1) سوره ی چهارم از قرآن کریم، دارای صدو هفتاد و شش آیه؛ 2) شهر باستانی، در نزدیکی شهر کنونی عشق آباد در ترکمنستان.
نسیبه : (دخترانه) 1- (در قدیم) دارای اصل و نسب؛ 2- خویشاوند و نزدیک؛ 3- (اَعلام) نام یک زن صحابی شجاع از بنی نجّار که در هنگام ظهور اسلام به پیامبر اسلام(ص) ایمان آورد و در سلک صحابه ی وی در آمد و در جنگها شرکت و مردانه دوشادوش مسلمانان پیکار می کرد.
نسیم : (دخترانه) 1- باد ملایم و خنک، باد بسیار آرام؛ 2- (در قدیم) بوی خوش؛ 3- (در عرفان) تجلی جمالی الهی و رحمت متواتر و نفس رحمانی را گویند.
نسیما : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نسیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نسیم.
نسیمه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نسیم + ه (پسوند نسبت))، 1- باد بسیار ملایم؛ 2- (در قدیم) بوی خوش.
نشاط : (دخترانه) 1- شادی، خوشی، سرزندگی؛ 2- (در قدیم) میل، عزم، شوق.
نصّار : (پسرانه) بسیار یاری رسان به دیگران.
نصر : (پسرانه) 1- یاری، مدد؛ 2- پیروزی، ظفر؛ 3- (اَعلام) 1) سوره ی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) نام دو تن از امیران سلسله ی سامانی.نصر اول: نخستین امیر سامانی ماوراءالنهر [250-279 قمری]، که از سوی خلیفه ی عباسی منصوب شد. برادر امیر اسماعیل سامانی؛ نصر دوم: امیر سامانی [301-331 قمری]، که محمّدابن احمد جیهانی و پس از او ابوالفضل بلعمی را وزیر خود کرد. بر اثر شورش سران سپاه ناچار به استعفا شد؛ 3) نصر ابن سیار لیثی: [46- 131 قمری] والی بلخ و امیر خراسان در زمان بنی امیه.
نصرالدین : (پسرانه) 1- موجب پیروزی دین، یاور و مدد کار دین و آئین؛ 2- (اَعلام) نام بسیاری از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بی نظیر و گفتارهای وی در این باب ضرب المثل است.
نصرالله : (پسرانه) 1- یاری خداوند؛ 2- (اَعلام) نصرالله منشی: [قرن6 هجری] (= ابوالمعالی نصرالله ابن محمّد ابن عبدالحمید) نویسنده ی ایرانی، منشی و وزیر دربار غزنوی و مترجم کلیله و دمنه از عربی به فارسی، معروف به کلیله و دمنه بهرامشاهی.
نصرت : (دخترانه) 1- یاری، کمک؛ 2- (در قدیم) پیروزی، فتح.
نصرت الله : (پسرانه) 1- یاری و کمک خداوند؛ 2- پیروزی و فتح خداوند.
نصیب : (پسرانه) 1- سهم کسی از چیزی، بهره، حصه؛ 2- قسمت هرکس از سرنوشت.
نصیبه : (دخترانه) (مؤنث نَصیب).
نصیر : (پسرانه) 1- یاری دهنده، یاور؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) نصیر اصفهانی: [قرن 12 هجری] پزشک و شاعر ایرانی، معروف به میرزا نصیر حسینی، سراینده ی منظومه ی پیر و جوان.
نصیرالدین : (پسرانه) 1- یاری دهنده و مددکار دین؛ 2- (اَعلام) نصیرالدین طوسی (= خواجه نصیر طوسی): [597-672 قمری] دانشمند ایرانی، وزیر هلاکوخان و بنیانگذار رصدخانه ی مراغه. مؤلف اثرهای علمی متعدد در ریاضیات، نجوم، منطق، فلسفه و اخلاق، از جمله: اساسُالاقتباس، اخلاق ناصری، بیست باب، تحریر اصول اقلیدس، تحریر مَجِسطی، تذکره نصیریه، شکل القطاع.
نظاره : (دخترانه) (در قدیم) بیننده، تماشاگر.
نظام الدین : (پسرانه) 1- نظم آورنده و نظام دهنده ی دین؛ 2- موجب آراستگی دین؛ 3- (اَعلام) 1) نظامالدین اعرج (= حسن ابن محمّد): [قرن 7 و 8 هجری) دانشمند ایرانی، مؤلف شرح تذکره ی طوسی، شرح مجسطی و تفسیر قرآن؛ 2) نظامالدین اولیا (= شیخ محمّد دهلوی): [633-725 قمری] عارف مسلمان هندی، معروف به شاه نظام اولیا، مؤلف راحت القلوب، در ذکر سخنان استادش فریدالدین شکر گنج؛ 3) نظامالدین شامی (= عبدالواسع): [قرن 9 هجری] مورخ ایرانی، از مردم تبریز، مؤلف تاریخ زمان امیر تیمور، معروف به ظفرنامه ی شامی و مترجم داستان بلوهر و بوذاسَف، به فارسی؛ 4) نظامالدین محمّد یزدی (= نظام قاری): [قرن 9 هجری]، شاعر ایرانی، سراینده ی دیوان البسه به فارسی.
نَظیره : (دخترانه) (مؤنث نظیر)، 1- همتا، همانند؛ 2- (در ادبیات) شعر یا داستانی که به استقبال از شاعر یا نویسنده دیگری سروده یا نوشته می شود.
نُعمان : (پسرانه) 1- (در قدیم) خون، 2- (به مجاز) سرخ؛ 3- (اَعلام) 1) نعمان ابن منذر [602-580 میلادی] دارای کنیه ی ابوقابوس یا ابوقبیس و مشهور به نعمان سوم، با اینکه مهمترین پادشاه از سلسله ی لخمی نیست امّا به واسطه ی آمدن نامش در مدایح و هجاهای شاعران، مشهورترین حاکم در این سلسله است. وی پس از مرگ پدرش بر اثر کوشش های عدی بن زید از سوی هرمز سامانی به پادشاهی حیره رسید. در اواخر عمر عدی بن زید را به جرم توطئه بر ضد خویش به قتل رساند. خسرو پرویز به تحریک پسر عدی وی را دستگیر و زندانی کرد. وی پس از 15 سال در زندان مرد. همچنین معروف است که خسرو پرویز او را در زیر پای فیلان انداخت و کشت؛ 2) نعمان بن امرؤالقیس [قرن 4 و 5 میلادی] معروف به نعمان سائح و نعمان امور و صاحب خورنق از پادشاهان لخمی؛ گویا در حدود سال 403 میلادی از طرف یزدگرد اول، پادشاه ساسانی، به سلطنت حیره رسیده است. ظاهراَ تربیت بهرام گور به او سپرده شده بود. وی در اواخر عمر از سلطنت کناره گرفته و به سیاحت مشغول شد. نعمان را بانی دو کاخ معروف به نام های خورنق و سدیر می دانند؛ 3) نعمان بن بشیر انصاری [2-65 قمری] صحابی، امیر، خطیب و شاعر صدر اسلام؛ نخستین مولود انصار بعد از هجرت پیامبر(ص) و در جنگ صفین از همراهان معاویه بود. در سال 53 هجری قمری، قاضی دمشق سپس والی یمن و پس از آن حاکم کوفه شد که قبل از واقعه کربلا، یزید بن معاویه وی را برکنار و عبدالله بن زیاد را جانشین وی کرد. نعمان پس از آن تا هنگام مرگ یزید، والی حمص بود. بعد از مرگ یزید وی با ابن زبیر بعیت کرد. مردم حمص بر او شوریدند و او فراری سپس کشته شد؛ 4) ابوحنیفه نعمان بن ثابت [80 یا 82-150 قمری] معروف به امام اعظم، یکی از ائمه ی چهارگانه ی اهل سنت و مؤسس مذهب حنفی است. برخی او را از طبقه تابعین شمرده اند. نیای وی ایرانی و از اهل کابل یا طخارستان بوده است. ابوحنیفه در کوفه زاده شد. ابتدا شغل بزازی داشت، سپس به تحصیل روی آورد و در فقه مقام شامخی یافت و مدتی به تدریس فقه پرداخت. به علت گرایش به فرقه زیدیه یا به علل دیگر به زندان افتاد و در زندان درگذشت. اصحاب وی را اهل رأی و قیاس گویند.
نعمت : (پسرانه) 1- هر چیزی که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود؛ 2- (در قدیم) مال، ثروت؛ 3- عطا، بخشش؛ 4- نیکی، خوبی؛ 5- محصول؛ 6- روزی، رزق؛ 7- هدیه، تحفه؛ 8- (در قدیم) (به مجاز) غذا.
نعمت الله : (پسرانه) 1- احسان و بخشش خداوند؛ 2- (اَعلام) نعمتالله کرمانی (= شاه نعمتالله ولی): [731-834 قمری] صوفی و شاعر متولد حلب، بنیانگذار سلسله ی درویشان نعمت الهی، مؤلف رسالههای متعدد به فارسی و عربی و دیوان شعری که چاپ شده است. او پس از سفرهای فراوان، 25 سال پایان عمرش را در ماهان کرمان گذراند.
نعیم : (پسرانه) 1- (در قدیم) نعمت؛ 2- پرنعمت (بهشت)؛ 3- نرم، لطیف؛ 4- از نامهای بهشت؛ 5- (اَعلام) نام چندین تن از افراد مشهور در تاریخ از جمله صحابه.
نعیما : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نعیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نعیم.
نعیمه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نعیم + ه (پسوند نسبت)) منسوب به نَعیم.
نغمه : (دخترانه) 1- (در موسیقی) آهنگ یا ملودی؛ 2- آواز، تصنیف یا صوت موسیقیایی که از آلات موسیقی بر می خیزد؛ 3- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور و آواز بیات تُرک از ملحقات شور، دستگاههای سهگاه، چهارگاه، ماهور، راست پنجگاه و نوا؛ 4- (در موسیقی ایرانی) نت یا صدایی که دارای زیر و بمی مشخص باشد.
نفیسه : (دخترانه) (مؤنث نفیس)، 1- گرانبها، قیمتی؛ 2- (در قدیم) ارجمند و گرامی؛ 3- (اَعلام) نفیسه دختر حسن ابن زید از خاندان گرامی امام حسن مجتبی(ع) که بانویی خداپرست، عارف و زاهد بود.
نقشین : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (در قدیم) دارای نقش، نقشدار.
نقی : (پسرانه) 1- (در قدیم) پاکیزه، پاک؛ 2- برگزیده؛ 3- (اَعلام) لقب ابوالحسن علی ابن محمّد امام دهم شیعیان(ع).
نقیب : (پسرانه) 1- مهتر قوم، سالار، سرپرست گروه؛ 2- در دوره ی صفوی تا قاجار آن که بر نقالان، معرکهگیران، مداحان و مانند آنها ریاست داشته است؛ 3- در دوره ی صفوی معاون یا نایب کلانتر؛ 4- (در قدیم) سرپرست و متصدی امور یک گروه خاص اجتماعی یا حکومتی.
نوّاب : (پسرانه) 1- (در قدیم) در دوره ی صفوی و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده می شد؛ 2- - (اَعلام) نواب صفوی (= سید مجتبی): [1334 شمسی] روحانی و فعال سیاسی مسلمان ایرانی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام. در سال 1334 همراه با چند تن از یارانش دستگیر و اعدام شد.
نوال : (دخترانه) 1- آنچه بخشیده می شود، عطیه؛ 2- (در قدیم) بخشش و عطا.
نوح : (پسرانه) 1- (در عبری) به معنی راحت است؛ 2- (اَعلام) 1) سوره ی هفتاد و یکم از قرآن کریم دارای بیست و نه آیه؛ 2) از پیامبران مذکور در عهد عتیق و قرآن، که بنا بر روایات چون مردم آموزشهای او را نپذیرفتند، خداوند به او فرمان داد برای خود کشتی بسازد و پیروانش را همراه با یک جفت از هر جانوری در آن جای دهد. آنگاه توفانی فرستاد که همه ی روی زمین را آب فرا گرفت، نوح و همراهانش پس از فروکش کردن توفان به روی زمین فرود آمدند؛ 3) نوح: نام دو تن از امیران سامانی. نوح اول: امیر سامانی [331-343 قمری]؛ نوح دوم: امیر سامانی [366-387 قمری]، که در 13 سالگی بر تخت نشست و تمام دوران او به جنگ با یاغیان گذشت.
نورا : (دخترانه) (نور+ ا (پسوند نسبت)) 1- نورانی، درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا.
نورالدین : (پسرانه) (عربی)، 1- نورِ دین؛ 2- (اَعلام) 1) نورالدین (= محمّدابن حسن) رییس اسماعیلیان الموت [561-607 قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد. به دست مخالفانش مسموم شد؛ 2) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل. نورالدین ارسلانشاه اول: اتابک موصل [590-607 قمری] و از امرای آل زنگی، پدر عزّالدین مسعود دوم. نورالدین ارسلانشاه دوم : اتابک موصل [616-617 قمری] و از امرای آل زنگی، پسر و جانشین عزّالدین مسعود دوم؛ 3) نورالدین اسماعیل (= ملک صالح): اتابک شام و از امرای آل زنگی [569-577 قمری]، پسر نورالدین محمود زنگی، که صلاح الدین ایوبی او را از دمشق راند؛ 4) نورالدین محمود زنگی: [511-569 قمری] از امرای آل زنگی، پسر عمادالدین زنگی، بنیانگذار سلسله ی اتابکان شام، که مدتی حاکم حلب، حمص، حماة ، دمشق و بعلبک بود.
نورالعین : (دخترانه) 1- نور ِچشم (چشمها)؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی.
نورالله : (پسرانه) نور الهی، نور خدا.
نورالهدی : (دخترانه) نورِ رستگاری، راستی و پیروزی.
نوران : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن، درخشان؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
نورانگیز : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (نور + انگیز = جزء پسین به معنی انگیزنده) 1- نورانگیزنده؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابان.
نورصبا : (دخترانه) [نور + صبا = نسیم ملایم و خنک که از شمال می وزد؛ (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق] 1- روی هم (به مجاز) نوری که از صبا متصاعد می شود، جلوه ی صبا؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
نوری : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور، مربوط به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (در گیاهی) نوعی زردآلوی درشت و کشیده به رنگ زرد؛ 4-(در قدیم) نوعی طوطی.
نوریه : (دخترانه) (نور + ایه/-iyye/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
نویدرضا : (پسرانه) (فارسی ـ عربی) از نامهای مرکب،نوید و رضا.
نهایت : (دخترانه) 1- پایان، انتها؛ 2- آخرین، بالاترین، بیشترین؛ 3- بالاترین حد چیزی.
نهضت : (دخترانه) 1- (در سیاست) جنبش؛ 2- (در قدیم) حرکت، عزیمت.
نیّر : (دخترانه) 1- روشن، منور؛ 2- (در قدیم) ستاره، کوکب.
نَیراعظم : (دخترانه) 1- (به مجاز) خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابناک.
نیّره : (دخترانه) روشن، منیر، بسیار درخشان.
- برچسب ها :
- نام های عربی
- اسم های عربی